۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

salruze zan
روز به یاد خواهران میرابال صورت گرفته است: سه خواهر جوان و آازدیخواه دومینیکنی که به خاطر مبازاتشان و به دستور تروخیو- دیکتاتور وقت دومینیکن- در 25 نوامبر 1960 به قتل رسیدند. به نظرم روزهای نامگذاری شده, بهانه خوبی هستند که اطلاعات عمومی یا دانش نظریمان را نسبت به چند و چون ماجراها افزایش دهیم. در مورد خواهران میرابال نیز, کتاب "در زمانه پروانه ها", نوشته خولیو آلوارز, در سال 85 و توسط "نشر دیگر" ترجمه و چاپ شده است که می تواند برای علاقمندان منبع خوبی باشد: داستانی پرکشش و بی پرده از زندگی این سه خواهر که از زبان خواهر چهارم – تنها کسی که زنده مانده – روایت میشود؛ و البته از جذابیت های آشنای ادبیات آمریکای لاتین نیز بهره مند است. اتفاقا چند هفته پیش هم به دعوت بچه های دانشگاه صنعتی شیراز مهمان دانشگاه و شهرشان بودم تا طی یک جلسه سخنرانی, و در تحلیل یک فیلم سینمایی, انواع مختلف خشونت علیه زنان را بررسی کنم. فیلم "کشور شمالی" North Country (+) را انتخاب کرده بودیم که به شکلی موجز - و البته با اغراق های سینمایی – تمام اشکال مختلف خشونت علیه یک زن را در خود جمع داشت: خشونت کلامی, جسمی, جنسی, شغلی, و ... (همین جا از دانشجویان میزبانانم که نهایت تلاششان را برای راحتی و شادی من کردند, تشکر می کنم. راستی که در در بین دانشگاه هایی که تاکنون برای سخنرانی دعوت شده ام, از خوش برخوردترین میزبانان بودند). جلسه با خوبی برگزار شد, جز این که پتانسیل سیاسی بچه ها آنقدر بالا بود که سوالات کمی در ارتباط با فیلم و سینما مطرح شد. انگار همه داشتند از شدت حرف و بحث و عصبیت منفجر می شدند, و البته طبیعی هم بود. اما جدا از سخنرانی خودم, دوباره و به عینه دیدم که مسائل آکادمیک و بحث های نظری روز به روز میان بچه ها بی اهمیت تر می شود, و دغدغه های همه متمرکز روی اتفاقات سیاسی.. بعضی از سوال ها آنقدر بی ربط بود که مجبور شدم توضیح بدهم من نه متخصص فقه اسلامی هستم و نه حقوق و قانون می دانم, و نظرات اجتماعیم تنها حرف های شخصی خودم خواهد بود و برداشت هایم از جامعه ای که در ان زندگی می کنم. در بخشی از سخنانم گفتم که گرچه کتک زدن و تجاوز کردن بدترین نوع خشونت است که بخش کوچکی از مستنداتش را هر روز در صفحهات روزنامه ها میخوانیم و بخش زیادی از آن هم در سینه زنان مدفون میشود؛ اما خشونت اشکال دیگری هم دارد که باید متوجهشان بود؛ به خصوص در زمینه های غیرمشخص تری مثل خشونت های کلامی و شغلی. پرسیدم چرا خیلی از مردان ما – چه به ظاهر روشنفکر و تحصیلکرده و چه عامی وکم دانش- از حربه خشونت کلامی در مقابل زنان بهره می برند, و برای تخفیف و تحقیر زن مقابلشان به او صفات تحقیرامیز جنسی نسبت می دهند, یا زندگی شخصیش را تبدیل به فحش می کنند؟ (نمونه الگویی دیگرش هم ناسزاهاییست که مردان در دعوا به کار می برند, و به جای روشن کردن حسابشان با هم, مادر وخواهر فرد دیگر را مورد خطاب قرار می دهند!) دقیقا مثل گفته امروز دبیرکل سازمان ملل, من هم در بخشی از حرف هایم خود پسرها را مخاطب فعال کاهش خشونت علیه دختران قرار دادم؛ و پرسیدم وقتی بی عدالتی یا خشونتی از مرجع بالاتر یا بیرونی بر زنان اعمال می شود, واکنش فاعلانه آنها به عنوان یک مرد چیست؟ پرسیدم مثلا اگر به خاطر سهیمه بندی جنسیتی در دانشگاه یا در محل کار, سهم یک زن را به مردی بدهند که لیاقت کمتری دارد, آیا خود آن مرد حاضر است از پست و منصب و شغل و حقوق و آینده اش بگذرد و کنار بکشد و سهم حقه آن زن را به او بدهد؟ دهان پرخون و دست و پای شکسته نمونه بیرونی اجرای خشونت است؛ و روح تحقیر شده و غرور شکسته نمونه درونی تری که از نظر خیلی ها شاید حتا مصداق خشونت نباشد. آشکارا آمار کمی و کیفی و سیر تاریخی ابراز خشونت, همیشه در اختیار مردان بوده است؛ اما چنین هم نیست که همیشه مردها دست به خشونت بزنند. زن سنگدل و بیرحم هم کم نداریم که داغ کند و سوزن بزند. بهتر است به جای پسوند دادن به فاعلان و مفعولان خشونت, به محو خشونت از زندگی تمام گونه های زنده روی کره زمین فکر کنیم. تکلیف خشونت علیه بچه ها چه میشود؟ و همینطور خشونت علیه حیوانات (که به گمانم ما اهالی خاورمیانه رکورد ننگینی هم در این زمینه داشته باشیم)؟ خیلی از استادان علوم روانی و ذهنی معتقدند بهتر است فعالیت هایمان را به جای "مبارزه با چیزی منفی" به "کوشش برای ایجاد چیزی مثبت" استوار کنیم: به جای گروه ضد جنگ بگوییم گروه طرفدار صلح, چرا که حتا همان واژه جنگ و خشونت هم اتمسفری منفی با خود ایجاد خواهد کرد که شاید به بازتولید خشونت بینجامد. با این تفکر, چه نام بهتری می توان برای 25 فوریه برگزید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر