۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

آيات شيطانی

نوشته ی: سلمان رشدی

ی همجرت : شويراد كنشور)یناريا(

پيشگفتار مترجم

گويند رمز عشق مگوييد و مش نويد

مشكل حكايتی است آه تقرير می آنند

)

ظفاح(

خواننده ی عزيز

سرانجام ترجمه ی قسمت اول آتاب

آيه های شيطانی

به پايان رسيد، ولی آوه مشكلات چنان قد عَلَم

آرده بود آه تلاش فراوان برای بهبود آيفيت چاپ و عَرضه ی آن بی حاصل ماند

.

به اين اميد آه

آمبودهای حاضر در چاپ بعدی و همراه با انتشارِ جلد دوم جبران شود

.

از آنجا آه اين آتاب به قدر آافی در نشريات گوناگون بين المللی مورد نقد و بررسی قرار گرفته،

ابتدا نيازی به نگارش مقدمه نمی ديدم، ولی در پايان آار ذآر نكاتی را درباره ی برگردان فارسی

آه با آوشش در حفظ سَبك نگارش و ريزه آاری های بيان نويسنده انجام گرفته لازم ديدم

.

اما

صحبت از سَبك و فُرم، بدون گفتگو از محتوا و همچنين اندك شناختی از نويسنده و ديگر آثارش راه

به جايی نمی بَرَد

. از اين رو يادداشت زير را منباب يادآوری به نظر می رسانم

.

سلمان رشدی در سال ١٩۴٧ در بمبئی به دنيا آمده، از سن ١۴ سالگی در انگلستان اقامت گزيده،

رُمان های

بچه های نيمه شب
، شرم (آه در فرانسه جايزه ی بهترين رُمان خارجی را برنده شده.)

،

لبخند جگوار: سفری به نيكاراگوآ

، سناريوی دو فيلم تلويزيونی و مجموعه داستان گريموس

را به

رشته ی تحرير در آورده، جوايز ادبی بوآر پرايز، جميزنيت بلك مِمُوريال و انجمن ادبی انگليسی

زبانان را برنده شده و آثارش تاآنون به ٢٠ زبان ترجمه و منتشر گشته است

. (

از جمله رُمان های

بچه های نيمه شب

و شرم را به فارسی نيز برگردانيده اند.)

رشدی در سال ١٩۶٨ ، هنگامی آه

دانشجوی دانشگاه آمبريج بود به جنبشِ چپ پيوست و در تظاهرات دانشجويان عليه جنگ ويتنام

شرآت جست

. در همان سال ها، تماشای تئاتر در تماشاخانه های پيشرو (آوانگارد)

لندن، عشق به

هنرپيشگی را در او زنده آرد

.

با اين حال در پايان تحصيلاتش در يك آژانس آوچك تبليغاتی سردبير

شد و نگارش اولين رُمانش را آغاز آرد

.

اين رُمان آه درباره ی يكی از قديسين مسلمان بود، توفيق

انتشار نيافت و دومين اثرش، مجموعه داستان

گريموس نيز مورد پسند منتقدين قرار نگرفت.

اما او

مأيوس نشد و پس از پنج سال در سال ١٩٨١ ، رُمان

بچه های نيمه شب را منتشر آرد.

رُمان تكان

دهنده ای آه پس از انتشار، صفحات مطبوعات انگلستان را به خود اختصاص داد و قصه ی استقلال

هند است آه از زبان مسلمان جوانی حكايت می شود

.

از قضا اين رُمان رشدی نيز به اين خاطر آه

در آن خانم گاندی ر ا بيوه لقب داده و از فساد دولت آنونی هند انتقاد آرده است، باعث جنجال

فراوانی در هندوستان شد

.

حيرت آور نيست آه در سال ١٩٨٣ نيز نويسنده آه همچنان جهان را با

معيارهای ناشی از عدالت طلبی ارزيابی می آند، در رُمان شرم با سَبكی آه افسانه، واقعيت و

تاريخ را در هم می آميزد، شخصيت های سياسی مُعاصر پاآستان را به انتقاد گرفت و از بينظير

بوتو با لقب باآره ی تنكه آهنی ياد آرده است

. انتشار اين رُمان نيز در پاآستان ممنوع شد.

منتقدين

رُمان آيه های شيطانی را آخرين سنگ بنای نگارش رشدی و تكميل آننده ی رُمان های سه گانه

اش می دانند

.

سلمان رشدی آه منتقدين پس از انتشار رُمان بچه های نيمه شب، او را همطَراز و

نزديك به جيمز جويس يافتند، می گويد

: "در بچه های نيمه شب هند را توصيف آرده ام.

هند

آودآيَم، هند نسلی آه همراه با استقلال هند به دنيا آمد

.

رُمان شرم درباره ی پاآستان است، آشوری

آه پدر و مادرم در آن پناه گرفتند

. آن ها نيز چون بسياری از مسلمانان از آزار هندوها گريختند.

اما

پس از نَقل آنچه تا آن زمان گذشته بود خواستم بخش ديگری از داستان زندگيم را بازگو آنم

:

مهاجرتم به انگلستان

. ١۴ ساله بودم آه به اين آشور آمدم. غريب و از سرزمين خود واآنده بودم

.

در اينجا سرما، تحقير و نژاد پرستی انتظارم را می آشيد، اما بعدها دنيای ديگری يافتم

.

دنيايی تازه

با ارزش های متفاوت، و طرح آتاب آيه های شيطانی از اين تجربه مايه گرفته است

.

می خواستم

رَوَندِ مهاجرت را توصيف آنم

.

از يك سو آن همه شكستگی و واآندگی و رنج و تحمل و از سوی

ديگر آشف و دريافت ارزش های نو را بيان آنم

."

رُمان آيه های شيطانی با سقوط دو مرد از آسمان آغاز می شود

.

جامبوجت ربوده شده ی بُستان

برفراز دريای مانش منفجر می شود و دو تن از مسافران به طرز معجزه آسايی زنده و سالم بر

زمين سقوط می آنند

. اين دو جبرئيل فرشته و صلدين چمچا نام دارند و حرفه شان هنرپيشگی است

.

جبرئيل ستاره ی پُرآوازه ی فيلم های مذهبی هند است آه در جستجوی الی آُن، ملكه ی يخ، يا زنی

آه بر قله ی اِوِرِست پا نهاده به لندن سفر می آند

.

و صلدين، بازيگر نقش های راديويی و فيلم های

تلويزيونی آودآان و استاد تغيير لهجه و تغيير صدا، از ديدار پدرش در بمبئی به انگلستان عزيزش،

"آشور ميانه رَوی و اعتدال"

، باز می گردد

.

اين دو پرسناژ حين سقوط از آسمان همراه با استحاله ای مرموز ماهيّتی نمادين می يابند و يكی به

موجود شيطانی و ديگری به مردی فرشته آسا آه در تاريكی هاله ای نورانی گرد سرش می درخشد،

تبديل می شوند

.

استحاله ی سمبوليك جبرئيل و صلدين، خواننده را در انديشه ی چرايی و چگونگی آن درگير می

آند، ولی از ديدگاهی ديگر آن دو شخصيت های اصلی رُمانند آه ميانشان ماجراهای پُرتحرك در

قالب قصه هايی آه به نحوی اسرارآميز به يكديگر می پيوندند جريان دارد

.

در اين آتاب تز و آنتی تز فراوان است

.

همه چيز تغيير شكل می يابد و آنچه را بهترين افكار می

يابيم از ديدی ديگر به شيطانی ترين پندارها تبديل می شود

. آيه های شيطانی
پيش از آن آه رُمانی

ضد دين باشد و مانند آتاب ٢٣ سال مدارآی عليه پيغمبر ارائه دهد، آتابی است درباره ی چگونگی

استحاله و تغيير . استحاله ای آه در اثر غربت يا تلاش برای هماهنگی با تغييرات سريع و پيچيده ی

اين دنيای ديوانه در انسان ها به وقوع می پيوندد. دنيای ما آه به گفته ی پدرِ الی "پُر از تضاد است.

اين را از ياد نبر

.

در اينجا اشباح، نازی ها و قديسين همه همزمان زندگی می آنند و در حالی آه در

گوشه ای از خوشبختی به اوج می رسی، جهنم در پايان راه انتظارت را می آِشد

.

دنيايی از اين

وحشی تر وجود ندارد

."

و هيچ نويسنده ای تا آنون تضادهای اين دنيا را اين چنين تصوير نكرده

است

. رُمان آيه های شيطانی تماشاخانه ی برخورد نيك و بد و آارزار خير و شر است.

دنيايی

مانوی آه در آن سپيدها، سپيد سپيدند و سياه ها، سياه سياه

.

بخش دوم آتاب آه در شهری به نام جاهليه می گذرد و ماهوند نام دارد با الهام از افسانه ی غرانيق

به رشته ی تحرير درآمده، اِسپِنسِر نيز يكی از بت های عهد عتيق را آه معتقدانش مردمانی شرور

بودند، ماهوند ناميده بود

.

در اين بخش، ماهوندِ سوداگر آه پيامبر می شود و يكی از بزرگترين اديان جهان را بنيان می

گذارد، پس از ماجرای آيه های شيطانی به يثرب آه بعدها مدينه ناميده شد، پناه می برد

.

اما ماجرايی آه بر ماهوند می گذرد عموميت دارد

.

در اين آتاب خدايان، فرشتگان، شياطين و

پيامبران دارای خصلت های بسيار انسانيَند و در بيشتر اوقات در تشخيص ميان نيك و بد عاجر می

مانند

.

انتخاب نام ديگر شخصيت های رُمان نيز سؤال برانگيز است

.

مثلاً شيخ شهر جاهليه ابوسميل نام

دارد

.

آيا رشدی نام دهی در مِصر آه در سال ١٩۶٠ هنگام ساختمان سد اسوان به زير آب رفت و

معابد آن بعداً در زمين های مرتفع تر بازسازی شد را وام گرفته است؟ آنچه نام دِه را تداعی می آند

ماسه ای بودن شهر جاهليه است، شهری آه از ماسه ساخته شده و آب دشمن آن است

.

در آخر اين بخش جبرئيل، مَلِك مقرّب اقرار می آند آه نمی داند آدام نيرو زبانش را به سخن می

گشايد

. گويا شيطان از زبان او ابياتی را بيان آرده است.

اما اين آه شيطان می تواند در قالب فرشته

سخن بگويد، خواننده را به اين خيال می اندازد آه خدا همان شيطان است و شيطان خداست و يا اين

آه خدا موجودی است آه نيمی از او شيطان و نيمی ديگر فرشته است

.

رشدی در بخش ديگر رُمان، وقايع مهم دهه ی اخير، فاجعه ی يونيون آاربايد در بوپال

(هند)

،

آشتار آودآان در آسام، جنگ فلكند، تظاهرات ميدان گراونر عليه مداخله ی نظامی امريكا در

ويتنام، خطر مواد مخدر، پديده ی نوظهور افزايش پنج قلوها و شش قلوها، جنجال زاغه نشينی و

خانه های موقت در لندن و

...

را همراه با طنزی آنايه آميز تصوير می آند و اين همه در آنار

رفتار پُرتبعيض و غير انسانی پليس انگلستان و مأمورين اداره ی مهاجرت با صلدين، آه تصور می

آنند به طور قاچاق وارد شده، از رُمان آيه های شيطانی اسطوره ی عصر شگفت انگيز ما را می

سازد

.

عصری آه در آن آينده ی بشر به زير سؤال رفته و ميزان صميميت و شعور آسانی آه می

آوشند موقعيت را در دست داشته باشند مورد ترديد است

.

احتمالاً آنچه برای خوانندگان متدين تكان دهنده تر از بخش دوم آتاب

(ماهوند)

می باشد بخش

بازگشت به جاهليه در اواخر آتاب است آه صحنه هايی از يك روسپی خانه را ترسيم می آند

.

در

اينجا روسپی ها به خاطر جلب مشتری و رونق آار، نام همسران پيغمبر را برخود می نهند و اين

ترفند پُرآوازه درآمد روسپی خانه را به چند برابر می رساند

.

نيازی به گفتن ندارد آه رشدی با

تمايلات مذهبی به آلی بيگانه است و با دقت و موشكافی روانشناسانه به نماياندن ضمير ناخودآگاه

مردان و زنان و روح زمانه دست زده است

.

در اين آتاب آه از متن انگليسی ترجمه شده و واژه های فرانسه، اسپانيولی و هندی را تا آنجا آه

برای درك مفهوم لازم بوده در پانويس ها به فارسی برگردانده و امور تغييرات سبك و فُرم نگارش

آه گاه ادبی و گاه عاميانه است را تا حد ممكن مراعات آرده ام

.

تاآنون، بعضی از منتقدين اين رُمان را با هزار و يك شب مقايسه آرده اند، بعضی ديگر آن را

حماسه ی دنيای مُدرن خوانده اند و برخی، سبك رئاليسم جادويی رشدی را همطراز گارسيا مارآز

می دانند، اما صرف نظر از هياهو و جنجالی آه حيات اين رُمان را در هم پيچيده، آينده نشان خواهد

داد آه آيه های شيطانی يكی از آثار ادبی ماندگار قرن بيستم است

.

روشنك ايرانی

فصل اول

جبرئيل فرشته

١

جبرئيل فرشته

[Gibreel Farishta]

در پهنه ی بی آران آسمان چرخ زنان فرو می غلطيد و به

آواز بلند چنين می خواند

: "ای آه خواهان تولدی ديگری، نخست مرگ را پذيرا باش.

هوچی،

هوچی، هو

. ای آه خواستار فرود بر سينه ی زمينی، ابتدا رمز پرواز را بياموز. تا، تا، اتاآاتون

.

لبانت آن گاه به لبخندی دوباره باز می شود آه پيشتر گريسته باشی

...

اصلاً بگو ببينم، چطور می

توان بی آه و ناله دل معشوقه را به دست آورد، هان؟ بابا، تو آه خواهان تولدی ديگری

..."

در يكی

از روزهای زمستان، شايد اولين روز سال نو و يا در زمانی نزديك به آن، هنوز سپيده نزده بود آه

دو مرد، دو مرد واقعی، بالغ و زنده، به نحو شگفت انگيزی از آسمان به زمين سقوط آردند

.

آن دو

بدون استفاده از چتر نجات يا حتی بال در هوای صاف و آسمان بی ابر دمدمه های سَحَر از ارتفاع

بيست و نه هزار پايی آناره ی دريای مانش به زمين پرتاب شدند

.

"

به تو می گويم مرگ را پذيرا باش. با تو هستم..."

جبرئيل در زير نور ماه عاج گون چنين می گفت

و همچنان آواز می خواند آه ناگهان عربده ای تاريكی شب را شكافت

: "تو هم با اين آواز خواندت

.

مُرده شورَت را ببَرند

!" و واژه ها چون بلور آريستال در شب سپيده ی يخزده معلق ماندند: "

تازه در

سينما هم تو فقط لب می زدی و نوار خواننده های خوش صدا از لب هايت پخش می شد

.

پس حالا

ديگر بس آن و گوش من را از شنيدن صدای جهنميَت خلاص آن

."

اما جبرئيل، سوليستی آه خارج می خواند، فی البداهه غزل می سرود و پشتك و وارو می زد، شنا

می رفت، شنای پروانه يا آرال، لختی پاها را روی سينه جمع می آرد و چون توپی درفضا می

چرخيد و زمانی ديگر دست و پارا می گشود و در پس زمينه ی بی آران سپيده ای آه آرام آرام سر

برمی آورد، بدنش را به شيوه ی تصاوير فرشتگان پيچ و تاب می داد، آج می ايستاد و سپس به پهلو

دراز می شد و با پرواز خود نيروی جاذبه را به هم آوردی می طلبيد، در آن دَم شاد و سبكبار به

سوی آن صدای پُرتمسخر غلتی زد و گفت

: "به چشم صلد بابا [Salad baba]

، خيلی لطف داری

چامچ عزيز

." Chumch] چمچا در زمان هندوستانی به مفهوم چكمه ليس است. م [.

مخاطب،

مردی آه ظاهراً سخت گير بود آه با سر به سوی آناره ی دريا سقوط می آرد

.

او آت و شلواری

خاآستری به تن داشت و با نظم و ترتيب دآمه های آتش را انداخته، دست ها صاف آنار بدن، در

حالی آه باز ماندن آلاه سياه و گرد مدل انگليسی را بر سرش چندان غريب نمی شمرد، از شنيدن

جمله ی اخير جبرئيل و شيوه ای آه در آوتاه آردن نامش به آار برده بود، قيافه ای ناراضی به خود

گرفت، قيافه ی آدم هايی آه از آوتاه آردن نام ها نفرت دارند و آن را نوعی ژست و ادا می دانند

.

جبرئيل فرياد زد

: "هی سپونو. [Spoono] " و مخاطبش باز چهره در هم آشيد. "

خود لندن است

ها، لندن جان باش آه آمديم

!

آن حرامزاده ها آه پايين روی زمين ايستاده اند هرگز پی نخواهند برد

آه چه بلايی برسرشان نازل شده

. بالأخره شهاب بوده يا رعد و برق يا انتقام خداوند.

يك باره از

وسط هوا داراام

! نه؟ چه وُرودی بار، بوم

!"

در فضای بيكران، پيدايش انفجاری منظومه ی شمسی

[big bang]

همراه با فرو ريختن ستارگان،

آغاز آيهانی آه گويی جزيی از پژواك نطفه بستن زمان بود

... جامبوجتِ بُستان [Bostan]

، پرواز

شماره ی آ

- ای -

۴٢٠ ، بی اخطار قبلی و بسيار ناگهانی درست بالای آن شهر بزرگ و زيبا و

سفيدبرفی و فاسد، ماهاگونی، بابل يا آلفاويل، منفجر شد

.

اما بايد بگويم آه جبرئيل قبلاً نام شهر را

مشخص آرده و آن را خود لندن، پايتخت ولايت ناميده است

. بنابراين بهتر است من دخالت نكنم

.

هنگامی آه انوار پريده رنگ خورشيد زودرس ماه ژانويه فضای گردآلود بلندی های هيماليا را فرا

می گرفت، علامت ويژه از صفحه های رادار ناپديد شد و آسمان از جسدهايی آه از بلندی های

اِوِرِست وار فاجعه به فضا پرتاب می شدند و به سوی پريدگی شيری رنگ دريا سقوط می آردند،

تيره گشت

.

من آه هستم؟

اينجا به جز من آيست؟

هواپيما دو نيمه شد

. چون نيام پُر از تخمك گياهی آه حاصل خود را بر باد می دهد.

و دو مرد، دو

هنرپيشه، جبرئيل پشتك زن و آقای صلدين چمچای

[Saladin Chamcha]

شق و رَق و

تُرشروی، چون خُرده توتون سيگاری آهنه و شكسته فرو ريختند، در حالی آه بالا، و پايين و پشت

سرشان، صندلی های واژگون، گوشی های استريوفونيك، ميزهای چرخ دار بار، مخزن، قابلمه و

آارت های خروجی، بازی های ويديوئی آه با تخفيف مخصوص از فروشگاه فرودگاه خريداری شده

بود، آلاه های نواردار، فنجان های آاغذی، پتو و ماسك اآسيژن را انگار در فضا آويخته بودند و

نيز از آنجا آه چندين مهاجر هم در ميان مسافرين ديده می شد

-

بهتر بود می گفتم همسران مهاجرين

آه همراه آودآانشان سفر می آردند

-

و مأمورين وظيفه شناس و ظاهرالصلاح اداره ی مهاجرت با

موشكافی و طرح سؤالات خاص از سير تا پياز، حتی علايم مشخصه ی آلات تناسلی شوهرانشان را

جويا شده و دمار از روزگارشان در آورده بودند و آن وقت تازه وضع آودآان را به زير ذره بين

آشيده و در اين آه حلالزاده باشند يا نباشند، به ترديدی ظاهراً منطقی افتاده بودند

-

بله، از آنجا آه

چندين مهاجر هم در ميان مسافران ديده می شد، آنان نيز همراه با آنچه از هواپيما باقی مانده بود، تكه

و پاره، به همان گونه بيهوده و شگفت انگيز در پرواز بودند

.

بازمانده های معنويت، خاطره های

بُريده و منقطع، شخصيت هايی چون پوست آهنه ی خزندگان به آنار افتاده، زبان های مادری فسخ

شده، حريم های خصوصی تجاوز ديده، لطيفه های ترجمه ناپذير، آميزه هايی چون جرقه های

خاموش و عشق های گمشده، مفهوم از ياد رفته ی تهی، واژه های غرنده ی ميهن، مايملك، خانه،

فرو می ريخت

.

در اين هنگامه جبرئيل و صلدين گيج از انفجار، چون بسته هايی از نوك باز پليكانی

بی مبالات

] اشاره به افسانه ای آه درباره ی چگونگی ولادت به آودآان گفته می شد.

در اآثر

آشورهای غربی مادران به دنيا آمدن نوزادن را اين گونه توضيح می دادند آه پليكان ها برای

والدينی آه فرزند می خواهند از آسمان نوزاد می آوردند

. م .[

به پايين پرتاب شدند و صلدين آه به

شيوه ی به دنيا آمدن طبيعی نوزادان با سر فرود می آمد، از اين آه جبرئيل به اين وضع عادی تن

نمی داد، به خشم آمده بود

.

صلدين با دماغ شيرجه می رفت، در حالی آه فرشته، آن هنرپيشه ی

هيجانزده ی بی اختيار، مُدام می جنبيد و فضای خالی را در آغوش می آشيد و دست و پايش را به

دُور آن می پيچيد

. آن پايين، آستين انگليسی ] ترجمه ی تحت اللفظی واژه ی فرانسوی

Manche

آه آستين نيز معنا می دهد

. آنايه از دريای مانش. م .[

آرام و يخزده انتظار می آشيد و ابرها مانع

ديدار آن تناسخ گاه آبی می شدند

.

جبرئيل دوباره شروع به خواندن يكی از آوازهای قديمی هندی، به زبان انگليسی آرده بود و

ناخودآگاه به آشور ميزبانشان حرمت می گذاشت

: "آی...

آفش های من ژاپنی اند، شلوارم هم

انگليسی است، روی سرم آلاه سرخ روسی، ولی با اين همه قلبم همچنان هندی مانده است

."

ابرها

حباب وار به سويشان می جهيدند

. شايد رمز و راز تكه ابرهای آومولوس و آومولونيمبوس ]

نام

دسته ای از ابرهای متراآم و عمودی آه به اَشكال گوناگون، گنبد، بُرج، يا تپه در می آيند

. م. [

، آن

ابرهای رعدصولت بود آه چكش وار در ميان سپيده ايستاده بودند، يا به اين خاطر آه آواز می

خواندند

(يكی سخت مشغول خواندن بود و ديگری در تكاپوی شِكوِه و مخالفت.)

و شايد هم منگی

ناشی از انفجار هواپيما سبب شده بود آه به آنچه در انتظارشان بود نينديشند

.

اما علت هر چه بود، آن

دو مرد، يعنی جبرئيل صلدين و فرشته چمچا آه به اين سقوط بی پايان و در عين حال رو به پايان

فرشته ی شيطان وار محكوم بود، از لحظه ای آه دگرديسيشان آغاز شده بود آگاه نگشتند

.

دگرديسی؟

بله جانم

. اما نه اتفاقی و الله بختكی.

آن بالا، در ميان فضا، در آن دشت نرم و ناديدنی آه موجوديت

خود را مديون قرن ما بود و به نوبه ی خود اين قرن را ممكن می ساخت، آنجا آه سياره به خُردی

می گراييد و قدرت به سراشيب خلاء سرنگون می شد، در آن ناامن ترين و گذراترين منطقه ی وهم

آلود و مسخ آننده

- چرا آه وقتی اشيا را به هوا پرتاب می آنی، خيلی چيزها ممكن می شود-

در هر

حال، آن بالا، دو هنرپيشه ی هذيانی آنچنان دگرگون شدند آه آقای لامارك را روسفيد می آرد

:

اين

فشار بی اندازه ی محيط بود آه سبب شد آيفيات و خصوصيات تازه ای بيابند

.

ديشاب هتشاد ربص ؟تسيچ روظنم ؟یتايصوصخ هچ

. یگداس نيمه هب شنيرفآ راآ ديا هدرآ نامگدراد زاين بسانم تصرف هب و تسين ناسآ زين شنيرفآ رارسا یاشفا ؟تسا . زيچ ،نآ ناشهاگن بوخهنت ؟ینيب یم یا هزاتدننآ یم طوقس تعرس هب هآ تسوپ هريت درم ود ا .درادن یگزات هآ نيا اما

.

ناشدوخ دح زا شيب ،دندوب هتفر لااب یدايز ًامتح یيوگب دوخ اب دياش

.

ات هآ تسا نيا زج رگم؟دندوب هتفر شيپ ديشروخ یكيدزن

هن

.تسين روطنيا .دينآ شوگ

:

بج راجنهان یادص ندينش زا هآ اچمچ نيدلص یاقآ یفلات دصق هب ،دوب هتفر مهرد تخس هتشرف ليئردرآ ندناوخ هب عورش دنلب یادص اب

. یا هنارت زين دينش یم فرگش بش نآ نامسآ رد هتشرف هچنآ مان هب یرعاش هآ دوب یميدق نوسمات زميج[James Thomson] لاس رد ١٧۴٨دوب هدورس .يفس و خرس امرس زا وگنيچ نابل نوچ هآ یياه بل اب اچمچدرآ یم یيارس همغن دوب هدش یبآ و د" : هبتساخاااپ هب نوگلين یايرد نايم زا ،یهلا نامرف ". ،ینپاژ شفآ ی هنارت نامه هدزتشحو هتشرف هچره یمن نيدلص فيرح ،دناوخ یم رتدنلب و رتدنلب ار یا هراق هبش ی هدروخن تسد بلق و یسور هلاآدش" .دندناوخ زاواااآ ناگتشرف و

".

ا تيعقاو وگتفگ هنوگ چيه نياربانب ،دندينش یمن ار رگيدكي یادص هجو چيه هب رگيد ود نآ هآ دوب نيدوبن نكمم یناوخزاوآ ی هقباسم ی همادا اي و

. هآ دندرآ یم طوقس نيمز یوس هب یتعرس نانچ ابدرآ یم رآ ار شوگ ،ناشفارطا رد اوه شرغ . هب ود نآ هآ تفگ دياب یتفگش لامآ رد لاح نيا ابسمدنداد همادا هقبا

.

بلق ناتسمز درس یاوه و دنداتفا یم ورف نانز خرچ رت مامت هچره تعرس اب نيدلص و ليئربجدرآ یم ديدهت دامجنا هب ار ناشياه

. زا هآ دوب هدنامن یزيچ و دز یم خي ناشناگژم هآ نانچمهناراب زا و دنبايرد ار یقيسوم و رعش ی هزجعم و دنيآ رد هب ینايذه تلايخت ندب و اهاپ و اه تسد ، تشحو و دنوش هاگآ ،دندوب نآ زا یيزج و طولخم نآ اب زين دوخ هآ ناآدوآ ی هدش هعطق هعطق یاه هآ ،ددرونرد ار ناشنهذ و حور دروآ یم موجه ناشيوس هب اپ ريز زا هآ یآانمهس تشونرس زا ناشناوختسا زغم ات امرس و دنتفر ورف یميظع ربا هعطق نايم هب ناهگاندرآ ذوفن

.

دندوب هداتفا دننام لاناآ و زارد یربا هعطق نايم ًارهاظ ود نآ

. و قَر و قش و یمسر ،رقوم ،اچمچ هِم یاهراويد یوس نآ زا یا هتب و لگ شفنب نهاريپ اب هآ ديد ار هتشرف ليئربج ،هت و رس نانچمهدنآ یم انش شفرط هب لنوت دولآ .دنزب دايرف تساوخ یم" :اين نم فرط هب .نامب یتسه هآ اجنامه ".دوش یم عنام یزيچ درآ ساسحا یلو .ديشآ هنابز شنورد رد ناجيه نوچ یزيچ زاغآ . ور نيا زا شيوس هب نانچمه هتشرف و دوشگ ار شناوزاب ،دنارب دوخ زا ار وا هآ یملاآ ندروآ نابز رب یاج هب شوغآ رد هت و رس ار رگيدكي و دنديسر مه هب ماجنارس ات درآ انشدنديشآ . مسج مداصت یورين یم هار بياجع نيمزرس هب هآ یا هرفح قامعا ات ناروخ بات و چيپ نامأوت نوچ ار ود نآ ناشياهديناشآ یم تفاي . هب مَد هآ یديدج یاهربا هكت ،دندرآ یم شلات اه یديپس زا یياهر یارب هآ نانچمهب ار نانز ،واگ هب ار نايادخ و درآ یم خسم ار زيچ همه مَد یم لدبم گرگ هب ار نادرم و توبكنع هارف ار نانآ ،تخاس گرفت.

موجودات ابری نامتجانسی آه به يكديگر پيوند خورده بودند بر سر و

رويشان فرود می آمدند

.

گل های عظيم با پستان هايی چون زنان آه از ساقه های گوشت آلود آويخته

بود، گربه های بالدار، مردان سم دار اسب نما، و چمچا در حالی نزديك به بيهوشی دچار اين توهّم

گشت آه جسم او نيز آيفيتی ابری يافته، مسخ می شود و با آن انسان ديگری آه اآنون سرش را ميان

دوپا گرفته و دو پايش را با گردن دراز و باريك خود لمس می آرد، پيوند می خورد

.

اما آن ديگری فرصتی برای اين قبيل خيالبافی ها نداشت و در آن لحظه به هيچ وجه قادر به تخيل

نبود، چرا آه ناگهان چشمش به پيكر با شكوه زنی افتاده بود آه از ورای گرداب ابرها پديدار می

گشت

.

زنی ملبس به ساری برودری دوزی سبز و طلايی آه قطعه ای الماس بر بينی نصب آرده و

برای منظم نگه داشتن موهايش آه پشت سرش بسته بود فيكساتور به آار برده بود

.

زن نرم و بی

حرآت بر روی قاليچه ی پرنده ای نشسته بود و باد سخت بر چهره اش می وزيد

.

جبرئيل سلامی

آرد و گفت

: "رآا مرچنت [Rekha Merchant] مثل اين آه راه بهشت را گم آرده ايد."

جمله ای

آه نمی بايست خطاب به زنی مُرده بيان شود

.

اما شايد بتوان جبرئيل را به خاطر ضربه ی ناشی از

پرتاب شدگی و وضع پا در هوايش بخشيد

.

چمچا آه پاهايش را چسبيده بود با تعجب پرسيد

: "با هوا حرف می زنی؟

"

جبرئيل فرياد زد

: "مگر او را نمی بينی؟ قاليچه ی بخارايش را نمی بينی؟

"

و صدای زن در گوشش زمزمه آرد

: "نه، نه جبيو، از او انتظار نداشته باش.

من تنها برای ديدگان

تو وجود دارم

. شايد هم داری عقلت را از دست می دهی، خوب چه می گويی گه سگ، عشق من

.

صداقت همزاد مرگ است عزيزم

.

بنابراين اآنون می توانم تو را به نام هايی آه برازنده ات است

بخوانم

."

رآای ابری به زمزمه ی قهرآلود خود ادامه داد ولی جبرئيل دوباره فرياد زد

: "

سپونو، او را می

بينی يا نه؟

"

صلدين چمچا نه چيزی می ديد، نه می شنيد و نه پاسخی می داد

. جبرئيل تنها با او روبرو بود

.

شروع به نصيحت آرد

: "تو نمی بايست اين آار را می آردی . اين گناه است. عمل درستی نبود

."

رآا خنديد

. بله حالا می توانی برای من موعظه آنی.

باز هم دست پيش گرفته ای و خودت را آدم

اخلاقی جا می زنی

. اين تو بودی آه مرا ترك آردی.

صدای رآا طوری در گوش هايش می پيچيد و

يادآوری می آرد آه گويی پرده ی گوش هايش را می جود

.

اين تو بودی ای مهتاب لذت های من آه

پشت ابر پنهان شدی و من رانده ی عشق چون آوران دنيا را سياه ديدم

.

جبرئيل ترسيد

: "چه می خواهی؟ نه لازم نيست به من بگويی. فقط برو

."

هنگامی آه بيمار بودی از ترس آبروريزی جرأت نداشتم به ديدارت بيايم

.

به خاطر تو بود آه دور

از تو به سر می بردم

. اما تو بعدها تلافی آردی و آن را بهانه قرار دادی تا مرا ترك آنی.

بهانه

هايت مثل همان ابری بود آه پشتش پنهان شدی و به جز آن با زن يخ ملاقات آردی حرامزاده

.

حالا

آه مُرده ام بخشش را فراموش آرده ام

.

ترا نفرين می آنم جبرئيل من، اميدوارم زندگيت جهنمی

باشد

. جهنم. زيرا تو مرا به آنجا فرستادی، نفرين ابدی بر تو باد.

جهنم جايی است آه از آن آمده ای،

ای ابليس مجسم، و اآنون هم به همانجا باز می گردی هالو

. شيرجه دوزخيَت خوش بگذرد.

نفرين

رآا و پس از آن ابياتی به زبانی آه او نمی دانست

. زبانی خشن و صفيری.

او فقط توانست يك واژه

را از آن ميان تشخيص دهد و تازه به آن نيز اعتمادی نداشت

: آل لات

.

چمچا را سخت چسبيد و هر دو از ته ابرها خارج شدند

.

و آن وقت شتاب

. احساس شتاب آه گويی ترانه ای سهميگين را زمزمه می آرد.

سقف ابر به بالا

جهيد و آف پُرآب نزديك تر شد و چشمانشان را گشود

.

نعره، همان نعره ای آه هنگام شنای جبرئيل

در فضا، در اعماق وجودش پَر پَر می زد، از لبانش بيرون جهيد و پرتو خورشيد بر چمچا تابيد، با

صدای بلند خطاب به جبرئيل فرياد زد

:

"

پرواز آن. همين حالا پروازت را شروع آن."

و بعد بی آن آه خود علتش را بداند، فرمان دوم را

صادر آرد

: "آواز هم بخوان

."

چيزهای نو چگونه به جهان می آيند؟ چگونه متولد می شوند؟

تازه يا نو از آدام ترآيب، يا پيوند به وجود می آيد؟

و با همه ی اِفراط و خطری آه در هستی خود دارد چگونه به زندگی ادامه می دهد؟ و برای بقا و

دفع خطرهای الهه ی مرگ يا گيوتين ناچار است به آدام سازش و معامله تن دردهد و آدام بخش از

هستی رازآلود خود را به اسارت دهد؟

آيا تولد هميشه با سقوط همراه است؟

آيا فرشتگان بال دارند؟ آيا انسان توانای پرواز است؟

وقتی آقای صلدين چمچا از ميان ابرهای ماورای دريای مانش سقوط می آرد، قلبش را نيرويی چنان

لجام گسيخته و رام نشدنی در پنجه می فشرد آه احساس می آرد لاجرم مرگ از او می گريزد

.

ولی

هنگامی آه پاهايش بار ديگر سختی زمين را لمس آردند، نسبت به اين احساس ترديد آرد و ناموجه

بودن گذار حيرت آورش را به آشفتگی نيروی ادارك آه از انفجار هواپيما ناشی می شد نسبت داد و

تصادف، محض و خوش اقبالی را علت زنده ماندن جبرئيل و خودش دانست

.

اگرچه در آن حال

ترديدی نداشت، آنچه در اين گذار او را موفق گردانده اراده ی زندگی بوده، اراده ای خالص، نه

ساختگی و تقلبی

.

اراده ای آه همان ابتدا اعلام آرده بود مايل نيست با شخصيت رقت انگيز وی آه

با تلاشی نيمه موفق در تقليد صدای ديگران ساخته شده بود آاری داشته باشد، بلكه مصصم بود با

عبور از آنار آن به مقصود برسد

.

و او ناخودآگاه تسليم شد، انگار آه ناظری جُدا از ذهن و جسم

خود بود

. در آن بی خودی خطاب به اراده اش می گفت بله، درست است، ادامه بده.

چرا آه آن

احساس در مرآز بدنش آغاز شده، به اطراف پرتو افكنده و خونش را به آهن و گوشت و پوستش را

به پولاد بدل آرده بود

. اگرچه آن اراده چون مشتی بسته او را در ميان گرفته بود.

طوری آه سختی

و فشار تحمل ناپذيرش در عين حال به طرز حيرت آوری نرم می نمود

.

و سرانجام تمامی وجودش

را به تصرف در آورد، به طوری آه بر دهان، انگشتان و هرآجا آه می خواست مستولی شد و وقتی

بر سلطه ی خويش يقين نمود، نيروی آن چون امواج از بدنش ساطع گرديد

.

و بر جبرئيل فرشته چنگ زد و همان بود آه فرمان داد پرواز آن

. آواز بخوان

.

چمچا فرشته را محكم چسبيده بود و او آه نخست آهسته و سپس با سرعت و نيروی هرچه تمامتر

بازوان خود را چون بال تكان می داد، ناگهان شروع به خواندن آرد و آوازی آه می خواند چون

ترانه ی شبح رآا مرچنت به زبان و آهنگی بود آه او هيچ نمی دانست و هرگز نشنيده بود

.

اما مادام

آه چمچا پياپی می آوشيد وقوع معجزه را با دلايل منطقی رد آند، جبرئيل هرگز انكار نكرده مكرر

می گفت آن غزل آسمانی بوده و بال زدن توأم با ترانه خواندن اين معجزه را ممكن گردانيده و اگر او

بال نزده بود، حتماً هر دو هنگام تصادم با امواج سنگ می شدند و يا در لحظه ی تماس با سطح دريا

آه چون پوست شكم طبل سفت و آشيده بود متلاشی می گشتند

.

اما هنگامی آه او پريدن را آغاز

آرد، سرعتشان رفته رفته آاسته شد و هر چه جبرئيل بيشتر بال می زد و بلندتر می خواند سقوط

آرامتر می شد، تا اين آه سرانجام هر دو چون تكه های آاغذ در آب شناور شدند

.

آن دو تنها بازماندگان انفجار هواپيما بودند، تنها دو نفری آه پس از سقوط زنده مانده بودند و اندآی

بعد جبرئيل و چمچا را آه آب به آنار دريا آشانده بود، همانجا يافتند

.

آن آه حراف تر بود و پيراهن

بنفش به تن داشت، در پريشان گويی های ديوانه وارش سوگند ياد می آرد آه آن ها بر روی آب راه

رفته بودند و امواج آرام آرام آن ها را به ساحل رسانده بود

.

اما ديگری آه آلاه خيس و سياه مدل

انگليسی، چنان به سرش چسبيده بود آه انگار جادو شده، گفته های دوستش را انكار می آرد و می

گفت

: "ما فقط شانس آورديم. پروردگارا! عجب شانسی

!"

اما من آه بر همه چيز ناظر بوده ام، واقعيت را می دانم

.

اگرچه حالا بهتر است درباره ی توانايی

های خودم و اين آه قادرم در آنِ واحد در همه جا حاضر باشم، ادعايی نكنم و تنها به ذآر اين نكته

اآتفا آنم آه چمچا اراده آرد زنده بماند و فرشته به اين اراده تسليم شد

.

معجزه آار آی بود؟

آوازِ فرشته ساخته ی فرشتگان بود يا شياطين؟

من آِه هستم؟

بگذاريد اينطور بگويم، همان آسی آه بهترين آهنگ ها را آماده دارد

.

هنگامی آه جبرئيل فرشته به روی ساحل دريای مانش آه پوشيده از برف بود، ديدگانش را بسان

ستارگان دريايی گشود، اولين آلامش اين بود

: "من و تو دوباره متولد شده ايم، سپونو، تولدت مبارك

.

آقا فرشته، تولد تو هم مبارك

."

و اما صلدين چمچا با شنيدن اين آلمات سرفه ای آرد، اخلاطش را تف آرد، چشمانش را گشود و

همانطور آه برازنده ی نوزادان است، بيهوده گريستن را آغاز آرد

.

٢

جبرئيل آه به مدت پانزده سال بزرگترين ستاره ی تاريخ سينمای هند بود، از قديم تناسخ را

موضوعی بس جذاب می يافت

.

علاقه و تمايل او به اين مبحث چنان ريشه دار بود آه به دوره ی

پيش از بيماری خطرناآی آه وی را به بستر مرگ افكنده بود باز می گشت

.

اگرچه سرانجام به نحو

معجزه آسايی نجات يافت

.

بيماريش چنان شديد و مرموز بود آه می پنداشتند آخر آن ميكروب شبح

وار سبب مرگش خواهد شد و تمام قراردادهايش را خود به خود فسخ خواهند آرد

.

البته شايد هم

همان افراد می بايست پيش بينی می آردند آه وقتی رو به بهبود گذاشت، به جای ميكروب ها خودش

پيروز خواهد شد و در حالی آه تنها يك هفته به تولد چهل سالگيش باقی مانده، با زندگی گذشته و

عادات پيشين چنان وداع خواهد گفت آه انگار همه چيز يكباره به طرز معجزه آسايی ناپديد شده

است

. اما موضوع اين است آه هيچ آس اين را پيش بينی نكرده بود

.

اولين افرادی آه به غيبتش پی بردند، چهار تن اعضای تيم صندلی چرخ دار استوديوی فيلمبرداری

بودند

. مدت ها پيش از بيماری خودش را عادت داده بود در استوديوی عظيم د-

دابليورما از يك

صحنه به صحنه ی ديگر فيلم برداری به وسيله ی چهار ورزشكار فرز و زبر و زرنگ مورد

اعتمادش بر روی صندلی مخصوصی حمل شود، زيرا آسی آه در آن واحد در يازده فيلم مختلف

بازی می آند ناچار است انرژيش را بيهوده هدر ندهد

. متسيس یعون زا یوريپ اب یلدنص ميت نادرم یا هنحص زا یزاب یارب ار ليئربج ،دوب هدش ليكشت هطقن و هرياد ،ليام طوطخ زا هآ زمر ی هديچيپی هنحص هب نداد ليوحت راهان هآ دندرآ یم لمع یسانش تقو و تقد اب نانچ و دندرب یم رگيد شردپدرآ یم یعادت یئبمب رد ار . روهشم ناگدنود نايم رد هآ شيآدوآ زا ار زمر متسيس نيادوب هتشذگ یئبمب رهش رد راهان لماح-تفگ ميهاوخ رتشيب ًادعب نآ ی هرابرد و -تشاد داي هب . زا سپی هنحص یوس هب مامت تعرس اب و ديرپ یم شيلدنص یور ًاروف ليئربج یرادرب مليف ره ناياپ عب ید ويرانس رد ار شدوخ هب طوبرم تمسق ،شيارآ ديدجت و سابل ضيوعت زا سپ اجنآ رد و دش یم هدناردنداد یم شتسد هب .تفگ شميت رادافو یاضعا هب راب كي ليئربج" :

ستاره شدن در فيلم های ناطق

بمبئی مثل شرآت در نوعی مسابقه ی صندلی پرنده است آه وسط راه يكی دو تا توقف داشته باشد

!"

پس از بهبودی از آن بيماری مرموزی آه انگار اشباح ميكروب ها باعثش شده بودند، آارش را

دوباره با ريتمی آرامتر از سر گرفت ، به طوری آه همزمان فقط در هفت فيلم بازی می آرد

.

تا اين

آه يك روز غيبش زد و صندلی چرخ دار در ميان صحنه های ساآت خالی ماند

.

غيبتی آه زرق و

برق ساختگی صحنه ها را بيش از پيش برملا می ساخت

.

مردان تيم صندلی برای پاسخگويی به

مجريان برنامه های سينمايی آه از غيبت فرشته به خشم آمده بودند، بهانه تراشی می آردند

:

حتماً

بيمار هستند

. آقا فرشته هميشه به وقت شناسی شهرت داشتند. نه قربان، چه انتقادی.

هنرمندان بزرگ

بعضی وقت ها دمدمی مزاج می شوند

. اين حقشان است.

و همين اعتراض ها آخر باعث شد اولين

قربانيان شگرد غيب شدن فرشته باشند و يكی يكی اخراج شوند و اِآدوم جالدی

[ekdumjaldi]

از

درِ استوديو بيرونشان بيندازد و چنين بود آه صندلی چرخ دار روی پلاژ مصنوعی با آن درختان

نخل رنگ خورده اش باقی ماند و خاك طرد بر آن نشست

.

جبرئيل آجا بود؟ آلوپ گلف ولينكتون است

-

هرچند اين روزها نه سوراخ بيشتر روی زمين گلف

باقی نمانده و از نُه تای بقيه آسمانخراش ها چون علف های هرزه و غول آسايی روييده اند يا شايد

بهتر باشد بگوييم آن ها را به مثابه ی سنگ های قبر بر تكه پاره های بدن شهر قديمی نهاده اند

-

بله،

در آنجا مهمترين آدم هايی آه در بالاترين مراتب تصميم گيری قرار داده اند مُدام خطا می زنند و

آمی آن طرفتر موهايی را می بينيد آه از فرط اضطراب از آله های اين بزرگان آنده می شود و با

وزش باد فرو می ريزد

. البته نگرانی تهيه آنندگان فيلم قابل درك بود.

در آن زمان آه بيننده روز به

روز آمتر می شد، در دُوران سريال های مبتذل تاريخی و خانم های خانه دار آه دفاع از آن ها را

جهاد خود می دانستند، هنوز يك هنرپيشه بود آه وقتی نامش بالای عنوان فيلمی نوشته می شد

موفقيت آن حتمی بود و صد در صد مشتری جلب می آرد

.

اما بدبختانه صاحب آن نام قابل دسترسی

نبود

. فرقی نمی آرد آه رو به بالا رفته يا رو به پايين و يا از آن بغل جيم شده باشد.

مسأله اين بود

آه طرف بی هيچ شك و شُبهه ای غيبش زده بود

.

از همه جای شهر، موتورسيكلت سواران، پليس، مردان قورباغه ای و متخصصين شكار ماهی های

عظيم الجثه گِرد آمده و در ساحل جسد جبرئيل را جستجو آردند، اما هرچه جستند آمتر يافتند

.

تا اين

آه سرانجام صحبت تهيه متنی برای سنگ قبر ستاره ی خاموش شروع شد و هرآس پيشنهادی می

داد

.

در يكی از هفت صحنه ی سترون استوديو راما، خانم پيمپل بيلی موريا، آخرين بمب تبليغاتی

لوبيا پخته همراه با ادوي ه

-

اين از آن مادموازل های مكش مرگ ما نيست، يك تكه ديناميت است آه

دمار از روزگارت در می آورد، بی خيالش

-

در حالی آه لباس رقاصه های معبد را به تن آرده بود

و روی خود را پوشانده بود و همه را به اين خيال می انداخت آه به زودی برهنه خواهد شد، زير

ماآت مقوايی پنيرهای تا نتريك

[Tantric] دُوران چاندلا [Chandela]

آه به جماع مشغول بودند،

ايستاده بود و وقتی فهميد صحنه ی اصلی فيلم تهيه نخواهد شد، در برابر آارآنان ضبط صدا و برق

آه سيگارهای بدريخت بيدی

]ن وعی سيگار هندی آه به جای آاغذ در برگ توتون پيچيده می شود

.

م

. [

دود می آردند و تنها بينندگان صحنه را تشكيل می دادند، پيش از توديع، بغض و آينه اش را

خالی آرد

.

پيمپل، در حالی آه منشی صحنه با نگرانی احمقانه ای مترصد رس یدگی به آارهای

شخصيش بود، آوشيد وانمود آند از بازی عار داشته است

: "خدايا، عجب شانسی آورده ام من.

يعنی

امروز بنا بود يك صحنه ی عاشقانه را بازی آنيم

. واه واه. داشتم از ناراحتی می مردم.

مُدام در اين

فكر بودم آه چطور می توانم نزديك آن يارو بروم

. با آن دهان گشادش.

نفسش آنقدر بوی تعفن می

دهد آه انگار سوسك توی دهانش ريده

!"

در اين حال پايش را محكم به زمين آوفت و زنگ های

آوچكی آه به زنجيرهای مُچ پايش آويخته بود به صدا درآمد

: "

اين يارو خيلی شانس آورد آه بيننده

هامون نمی شنوند، و الا نقش يك جذامی را هم به او نمی دادند

."

در اين هنگام آار تك گويی پيمپل

آنقدر بالا گرفت و سيل فحش های آب نكشيده و حرف های بدو بيراه چنان از دهانش جاری شد آه

بينندگان سيگاری برای اولين بار راست سرجايشان نشسته و ميان خود با حرارت بسيار واژه های

پيمپل را با آلام فولان دوی

[Phoolan Devi]

ملكه ی رسوای دزدان آه با سوگند خود لوله ی

تفنگ را آب می آند و مداد روزنامه نگاران را در يك چشم به هم زدن به لاستيك مبدل می نمايد،

مقايسه می آردند

.

و چنين بود آه پيمپل گريان از صحنه خارج شد و بلافاصله به تكه ای آشغال در اتاق مونتاژ بدل

گشت

- تكه فيلمی آه قرار بود دور افكنده شود-

و وقتی از صحنه خارج می شد، قطعه الماس بدلی از

نافش بيرون افتاد و آينه ی اشك هايش شد

.

اما هرچه باشد از بوی بد دهان فرشته چيزی به گزاف

نگفته بود

. نفس بد جبرئيل چون ابری از اخرا و گوگرد به اطراف می دميد.

همراه با بينی عقابی و

موی سياه پَرآلاغی، علی رغم نام آسمانيش، به وی ظاهری بيشتر دوزخی می بخشيد تا بهشتی

.

چنان آه وقتی ناپديد شد، می گفتند يافتنش آاری ندارد

.

فقط آافی است دماغ تيزی را به آار بياندازيم

تا پيدايش آنيم

.

و يك هفته پس از ناپديدشدنش آه دردناآتر از خروج پيمپل پيلی موريا بود، جبرئيل

برای اين آه آن بوی شيطانی را با نامی آه قرن ها معطر بود پيوند دهد، از هيچ آوششی فروگذار

نكرد

.

وضع چنان بود آه پنداری از صحنه ی سينما پا به اين جهان گذاشته و متأسفانه در زندگی، نه

چون سينما، مردم بوی بد را خيلی زود تشخيص می دهند

.

"

ما هستی های آسمانی آه ريشه هايمان در ابرها و رؤيا آويخته، در پرواز تولدی ديگر می يابيم

."

اين نوشته ی معمايی را پليس در آپارتمان جبرئيل فرشته آه در بالاترين طبقه ی ساختمان قرار

داشت يافته بود

. آخرين طبقه در آسمانخراش های اِوِرِست آه روی تپه ی مالابار [Malabar]

، در

بلندترين نقطه ی شهر ساخته شده

. يكی از آن آپارتمان هايی آه از دو طرف ديد دارند:

از يك سو

مارين درايو

[Marine Drive]

، آه هرشب هنگام به سينه ريز می ماند و از سوی ديگر اسكاندال

پوينت

[Scandal Point] و دريا.

پيدا شدن نوشته بهانه ای بود تا روزنامه ها زمانی درازتر به

پُرآردن صفحات و چاپ تيترهای درشت و ايجاد سر و صدا ادامه دهند

. مثلاً بليتز [Blitz]

به شيوه

ای خوفناك با عنوان

"فرشته به زير زمين پناه می برد"

مقاله چاپ آرده بود، در حالی آه زنبور

پُرآار، نويسنده ی روزنامه ی ديلی

[the Daily]

، تيتر جبرئيل فراری از زندان را ترجيح داده بود

و همگی عكس های فراوانی از اين اقامتگاه افسانه ای چاپ آرده بودند

.

گويا دآوراتورهای فرانسوی

آه دآوراسيون آپارتمان را انجام داده بودند، به خاطر موفقيت در دآوراسيون تخت جمشيد، از رضا

پَهلَوی تقديرنامه گرفته بودند

.

در هر حال، فرشته آه می خواست دآوراتورها فضای چادری بدوی

را در درون آپارتمان بلندش ايجاد آنند، يك ميليون دلار خرج آرده بود

.

زرق و برق آپارتمان هم

فريب ديگری بود آه با غيبت فرشته برملا شد

. بار ديگر روزنامه ها با تيتر درشت فرياد زدند

:

"

جبرئيل چادرش را جمع می آند"

، اما بالأخره روشن نبود آه رو به بالا رفته يا رو به پايين و يا از

آدام گوشه و آناری جيم شده است

. هيچ آس نمی دانست.

در آن آلانشهر زبان درازی ها و زمزمه

ها حتی تيزترين گوش ها هم خبر قابل اعتمادی نشنيده بود

.

اما بانو رآا مرچنت آه از ريزترين

خبرها نمی گذشت، هرچه نشريه بود می خواند، تمام اخبار راديو را گوش می داد و مُدام برنامه های

تلويزيون دو ردارشان

[Doordarshan]

را تماشا می آرد ، نوشته ی فرشته را از ظن خود تعبير

آرد

.

او در اين نوشته پيامی می ديد آه ديگران در نمی يافتند و از همين رو دست دو دختر و پسرش

را گرفت و همگی برای هواخوری به سوی پشت بام منزلش آه در ساختمان ويلاهای اِوِرِست قرار

داشت رفتند

.

بانو مرچنت همسايه ی جبرئيل بود و در آپارتمان طبقه ی پايين او سكونت داشت

.

در واقع اين بانو

هم همسايه ی او بود و هم دوستش

. تصور نمی آنم لزومی داشته باشد آلام ديگری بيفزايم.

البته

پُرواضح است آه مجله های جنجالی آج انديش شهر ستون های خود را با اشاره و آنايه و شايعه پُر

می آردند ولی ما آه نبايد به سطح آن ها نزول آنيم

.

اصلاً چرا حالا شهرت و اعتبار اين بانو را

مخدوش آنيم؟

و اما او آه بود؟ ثروتمند؟ پُرواضح است

.

ولی آخر ساختمان ويلاهای اِوِرِست آه از آن خانه های

معمارساز محله ی آرلا

[Kurla] نبود. مزدوج- بله جانم.

سيزده سالی می شد و شوهرش در آار

بوليرينگ بود

.

اما او استقلال خودش را داشت و آاروبار فروشگاه و نمايشگاه فرش و اشيای عتيقه

اش در محله ی ممتاز آُلابا

[Colaba] خيلی سكه بود. او فرش هايش را "گليم"

و اشيای عتيقه اش

را

"آنتيك" می خواند و می آوشيد اين واژه ها را با لهجه ی فرانسوی تلفظ آند.

بله ديگر، زيبا هم

بود

. زيبا به شيوه ی سخت و رنگ و روغن زده، نادر ساآنان خانه های آسمانی.

چگونگی پوست

بدنش نشانگر آن بود آه مدت ها قبل زندگی سخت و فقيرانه ی دِه را ترك گفته و شهرت داشت آه

شخصيت نيرومندی دارد

. مُدام از ليوان های آريستال لاليك Lalique crystal]

نوعی آريستال

بسيار گرانبهای فرانسوی آه به ظرافت و زيبايی شهرت دارد

.م . [

مشروب می نوشيد و آلاهش را

بی شرمانه روی آولاناتراج

[Chola Natraj] می آويخت.

زنی بود آه می دانست چه می خواهد

و چگونه می تواند با شتاب تمام آن را به دست آورد

.

همسرش موشی بود با ثروت فراوان آه ضمناً

اسكواش

squash] نوعی بازی با توپ نرم و راآت مخصوص .م.[ خوب بازی می آرد

.

رآامرچنت نوشته ی جبرئيل فرشته را در روزنامه ها خوانده سپس خود نامه ای نوشت، بچه ها را

گِرد آورد، دآمه ی آسانسور را فشار داد و به سوی بهشت روانه شد،

(يك طبقه بيشتر راه نبود)

تا به

سرنوشتی آه خود برگزيده بود بپيوندد

.

در نامه نوشته بود

: "چندين سال پيش ترس و نگرانی از آينده مرا وادار به ازدواج آرد.

ولی اآنون

وقت آن است آه دست به آاری جسورانه بزنم

."

روزنامه ای آه پيام فرشته را چاپ آرده بود روی

تختش قرار داشت و دُور پيام را قرمز آرده زيرش را با چنان غيظی خط آشيده بود آه روزنامه

پاره شده بود

.

خوب، پُرواضح است آه روزنامه های روسپی صفت از چنين خبری نمی گذرند و

نگذشتند

: "زيباروی عاشق پايين پريد" و "آخرين پرش زيبای دلشكسته"

.

شايد او هم به بيماری

"تولدی ديگر"

دچار بود و جبرئيل آه نيروی خوفناك استعاره را نمی

شناخت، پرش را پيشنهاد آرده بود

. "ای آه خواهان تولدی ديگری، نخست..."

و او هستی ای

آسمانی بود آه شامپانی لاليك می نوشيد، در اِوِرِست می زيست و يكی از دوستان المپياييَش

]

Olympian

اشاره به آوه اسطوره ای يونان باستان. م .[ پَر آشيده بود.

و اگر جبرئيل را چنان

نيرويی بود، رآا نيز می توانست بال و پَر بروياند و ريشه در رؤيا گيرد

.

با اين همه او پيروز نشد

.

دربان مجتمع اِوِرِست، بی آن آه در آلام خود ظرافتی به آار بندد خطاب

به جهانيان چنين شهادت داد

: "داشتم اينجا توی حياط راه می رفتم آه يكباره دامبی صدا آمد.

برگشتم،

جسد دختر بزرگه بود

. جمجمه اش آاملاً خُرد شده بود.

به بالا نگاه آردم، ديدم يكی ديگر دارد می

افتد پايين

. پسرش بود و بعد نوبت دختر آوچكه شد.

چه می شد آرد؟ آنجا آه ايستاده بودم نزديك بود

به من بخورد

. با دست دهانم را گرفتم و به سمتشان آمدم. دختر آوچكه آرام ناله می آرد .

بعد دوباره

به بالا نگاه آردم و ديدم بيگم پرت شده

.

ساريش مثل بادبادك در هوا تاب می خورد و موهايش باز

شده بود

. من چشم هايم را بستم آه بدنش را نبينم. آخر داشت پرت می شد

."

رآا و فرزندانش از اِوِرِست به پايين پرت شدند و هيچ يك زنده نماندند و شايعه سازان جبرئيل را

مقصر شمردند

. ولی اآنون بهتر است مطلب را به همينجا خاتمه دهيم

.

راستی فراموش نكنيد آه جبرئيل رآا را پس از مرگ، نه تنها يك بار، بلكه چندين بار ديده بود

.

مدت

ها طول آشيد تا مردم دريافتند آن بزرگمرد تا چه حد بيمار بوده

.

جبرئيل ستاره، جبرئيل آه بيماری

مرموز و ناشناخته را شكست داده بود و از خواب رفتن واهمه داشت

.

بعد از غيبت، تصاوير چهره اش آه همه جا به چشم می خورد، رفته رفته رنگ باختند

.

بر نقوش

رنگ پريده و خوفناك و غول آسايی آه اينجا و آنجا احتكار شده بود و تمثال هايی آه به مردمان می

نگريستند، اندك اندك پلك های تنبل و بی حالت پوسته پوسته شدند و ورآمدند و چشمان گشادتر شدند

.

مردمك ها چون دو ماه می نمودند آه خنجرهای تيز و برگشته ی مژگانش آن را قاچ می دادند

.

سرانجام پلك ها ورآمدند و چشمان رنگ خورده اش ورقلنبيده توی ذوق زدند

.

خارج از آاخ های

سينمايی بمبئی، پيكره های عظيم مقوايی جبرئيل بی رنگ و رو ضايع و آج و معوج شدند و سُست،

آويخته از چهارچوب های حايل، بی بازو، چروك خورده با گردن شكسته همچنان ايستاده بودند

.

تصويرش روی جلد مجله های سينمايی چون مرگ رنگ باخت

.

فروغ زندگی از ديدگانش رخت

بربست و نگاهش پوك و بی حالت شد

.

سرانجام تصاوير از صفحات چاپی محو و ناپديد شدند و

روی جلد براق مجلات پُرزرق و برق شهرت، جامعه و تصاوير هفتگی پاك و تهی در روزنامه

فروشی ها باقی ماندند

.

به طوری آه ناشران مسؤولين چاپ را جواب آردند و دست آخر همه چيز

را به گردن جوهر انداختند

.

حتی روی پرده ی نقره ای سينما هم چهره ای آه تصور می رفت ابدی

باشد، بالای سر پرستندگانش به پوسيدگی گراييد و تاول زد و رنگ باخت

.

آار به جايی آشيد آه هر

بار تصوير از برابر پروژآتور می گذشت، دستگاه به نحو مرموزی از آار می افتاد و سرانجام فيلم

آنقدر در مقابل لامپ پروژآتور از آارافتاده باقی ماند آه سلولوئيد آن سوخت و همراه با هرچه

خاطره بود نابود گشت

. ستاره ای آه سوپرانو ]

در ستاره شناسی به ستاره ای گفته می شود آه

ظرف چند روز نور و ارتفاع آن به نحو قابل ملاحظه ای افزايش می يابد و سرانجام به نور مطلق

بدل می شود

.

تصور می رود آه ستاره در آن حال قسمت اعظم پيكر خويش را از دست می دهد و

در پايان اين پديده هرگز به حالت اول باز نمی گردد

. م. [

شد و نوری شد آه جسمش را به نابودی

آشيد و از ميان لبانش ساطع گشت

.

آنچه گذشت، مرگ يك خدا بود و يا يك چيزی بسيار شبيه به آن

.

مگر نه اين آه آن چهره ی غول

آسا در شب های ساختگی سينما بر فراز ارادتمندان و فداييان خويش چون موجودی آسمانی می

درخشيد، موجودی آه هستيش مابين انسان و خدا بود؟ اگرچه خيلی معتقد بودند آن موجود بيشتر به

آسمان نزديك است تا به انسان، زيرا جبرئيل بيشتر دُوران بی نظير هنرپيشگی خود را به تجسم

بخشيدن به الهه های بی شمار و قديسان شبه قاره ی هند گذرانيده و با اعتقادی خلل ناپذير در فيلم

هايی آه به سَبك مردم پسند معر وف به

"الهی" ساخته می شد شرآت جُسته بود.

جادوی شخصيت

سينماييش چنان بود آه بی آن آه بی حرمتی و توهين انگاشته شود، از مرزهای ميان اديان و

معتقدات مختلف می گذشت

. وی با چهره ای به رنگ آبی در نقش آريشنا در ميان گُپی gopis]

در

اساطی ر هند به دوستان آريشنا گفته می شود

. م. [

های زيباروی به همراه گاوهايی آه پستان های

سنگين داشتند، فلوت به دست می رقصيد و يا در آرامش آامل نشسته به زير درخت ساختگی و

فكسنی بودايی، در حالی آه آف های دستش را رو به آسمان گرفته بود، نقش گوتاما

Gautama]

نام بودا

. [ در بحر تفكر فرو رفته، در رنج های بشر غور می آرد.

جبرئيل اگر به ندرت از آسمان

فرود می آمد نيز جای دوری نمی رفت و مثلاً در داستان آلاسيك اآبر و ييربال

]

اشاره به اآبر شاه

)

١۶٠۵- ١۵۵۶(

آه امپراتوری مغول را از افغانستان تا خليج بنگال و از جنوب شرقی تا گجرات

گسترش داد

. م. [ ، در نقش مغول بزرگ و وزير محيّلش ظاهر شد.

بيش از پانزده سال بود آه او در

برابر صدها ميليون مؤمن، آن هم در آشوری آه تا امروز نسبت جمعيت آن به يانش آمتر از سه به

يك است، دلپذيرترين و آشناترين چهره ی باريتعالی را عَرضه آرده بود

.

و چنين بود آه برای

بسياری از هوادارانش مرز ميان بازيگر و نقش هايی آه ايفا می آرد از ميان رفته بود

.

خوب، هوادارانش چنين بودند اما جبرئيل خود چگونه بود؟

بايد اذعان داشت آه در عالم واقعيت و زندگی روزمره هنگامی آه به اندازه ی طبيعی در ميان مردم

می زيست، به نحو اعجاب انگيزی بی جلال و شكوه و غير ستاره ای به نظر می آمد

.

پلك های

آويخته اش گاه حالتی بسيار خسته و از حال رفته به چهره اش می بخشيد

.

بينيش اندآی درشت و لبان

برجسته و گوشت آلودش نشان سُستی و نرمه های گوشش چون ميوه های تازه رسيده ی درخت كج

jack tree]

درختی شبيه به درخت نان و بزرگتر از آن آه ميوه ی آن بسيار بزرگ است و در

برخی نقاط هند مصرف غذايی دارد

. م. [ دراز و بی قواره بود.

مجموعاً چهره ای بود بسيار غير

روحانی و آفرآميز، چهره ای آاملاً شهوانی آه اخيراً در آن آثار بيماری مهلكش به چشم می خورد

.

اما به رغم ظاهر شهوانی و سُست عنصرش همين چهره به نحو جدايی ناپذيری با تقدس، آمال،

فيض و وقار و خلاصه همه ی لاطايلات خدايی آميخته بود

. سليقه ی مردم آه حساب و آتاب ندارد

.

در هر حال، موافق هستيد آه برای چنين هنرپيشه ای

(

شايد هم برای هر هنرپيشه ای، حتی برای

چمچا، ولی بيش از ديگران برای او

)

، مُدام انديشيدن درباره ی ظهور و تجلی خدايان بر روی زمين،

به ويژه خدايی چون ويشنو

Vishnu]

يكی از مهمترين خدايان دين هندو آه حافظ جهان و نظم آن

به شمار می آيد

. ويشنو در وجود قهرمانانی چون راما (قهرمان حماسه ی رامايا) و آريشنا (

فيلسوف

باگ ها و اآيتا

) تجلی آرده است. [ با آن همه تجلی ها و هيأت های متفاوت، چندان شگفت آور نبود

.

تولدی ديگر

: اين هم يكی ديگر از لاطايلات خدايی است

.

و يا اين آه، اما باز، نه هميشه

.

آخر ممكن است تناسخ و حيات های نوين در اين دنيا نيز صورت

بگيرد

. جبرئيل فرشته را پس از تولد اسماعيل نجم الدين نام نهادند. او در پونا [Poona]

مستعمره

ی انگلستان آه قديم پيون راج ينش

[Pune of Rajneesh]

ناميده می شد و در ته مانده ی

امپراتوری قرار داشت

(پيون، وادادرا، مومبای [Pune, Vadodara, Mumbai] .

اين روزها

حتی از شهرها هم نمی گذرند و بر آن ها نام های تئاتری می نهند

.)

او را چون آودآی آه در مراسم

قربانی ابراهيم شرآت داشت، اسماعيل نجم الدين، ستاره ی دين، نام نهاده بودند آه دست آمی از آن

نام آسمانی آه بعدها برگزيد نداشت

.

مدت ها بعد، وقتی هواپيمای بُستان به چنگ هواپيماربايان افتاد و سرنشينان آن در سير قهقهرايی آه

از وحشت آينده ناشی می شد در گذشته و دريای خاطرات آن غوطه می خوردند، جبرئيل برای

صلدين چمچا درد دل آرده و از جمله گفته بود آه انتخاب آن نام مستعار به خاطر قدرشناسی از

مادر و زنده نگه داشتن ياد او بوده است

. مادرش سال ها پيش مُرده بود. "

مامی چی مين سپونو،

ماموی خود خودم

.

فكر می آنی اول اين جريانات فرشته بازی را شروع آرد؟ من فرشته ی

اختصاصی او بودم

. او مرا فرشته می خواند چون آه خيلی شيرين و خوشخو بودم.

شايد باورت

نشود، ولی من در بچگی بی آزار و حرف شنو بودم

."

اما او در پونا نماند و در آودآی به بمبئی، آن شهر بی پدر و مادر، مهاجرت آرد

.

اين اولين

مهاجرتش بود

.

پدرش در ميان تيم پايانی آه بعدها به تيم چرخ دار الهام بخشيدند، يعنی حاملين ناهار

بمبئی آه در آنجا دَبِه والا

[dabbawalla]

ناميده می شدند، مشغول به آار شد و اسماعيل فرشته

نيز در سيزده سالگی همانجا شاگردی آغاز آرد

.

ج برئيل گروگان، مسافر آ

- آی-

۴٢٠ ، در نغمه های راپسودی گذشته فروغلطيد و در حالی آه چمچا

را با چشمانی درخشان می نگريست، حقه های سيستم رمز دوندگان را برايش بازگفت

.

صليب

شكسته ی سياه، دايره ی سرخ، خط مايل و نقطه ی زرد، راه بين خانه ها و ادارات، همه و همه به

سرعت از ذهنش گذشت

.

آن سيستم عجيبی آه دو هزار دبه والا را قادر می ساخت هر روز بيشتر

از صد هزار ظرف ناهار را تحويل بدهند

. ولی آن علامت ها زبان سری ما بود

.

بُستان برفراز لندن چرخی زد، هواپيماربايان تفنگ به دست ميان راهروها پاس می دادند و چراغ

سينما آه قبلاً فيلمی از والتر ماتيو

[Walter Matthau] ی غمگين و گلدی هاون [Goldie Hawn]

، زنی آه حضورش آسمانی و چشمگير بود، به نمايش درآمده بود، اآنون سايه هايی از

نوستالژی گروگان ها تصوير می گشت و پُررنگ ترين تصوير از آن اسماعيل نجم الدين، اين

نوجوان لاغراندام، فرشته ی مامان با آلاه مدل گانديش بود آه ناهار به دست به آن سوی شهر می

دويد

. دبه والای جوان به چالاآی از ميان جمعيت می گذشت. او به اين شرايط خو گرفته بود .

فكرش

را بكن سپونو، مجسم آن، سی، چهل ظرف آوچك ناهار روی سينی دراز چوبی روی سرت باشد و

وقتی قطار محلی به ايستگاه می رسد، فقط يك دقيقه فرصت داری سوار يا پياده بشوی و بعد دويدن

در خيابان ها، تا آنجا آه نفست بگيرد يار، با آاميون ها، اتوبوس ها، موتورها و دوچرخه ها و

چيزهای ديگر از همه طرف، يك، دو، يك، دو، ناهار، ناهار

.

دبه ها بايد به موقع برسند و در موسم

بارندگی، هنگامی آه قطار از آار افتاده، دويدن در آنار خط آهن، يا فرورفتن تا آمر در آب در يكی

از خيابان های سيل گرفته

. و از آن گذشته دستجاتی تشكيل شده بود آه از دبه ها دزدی می آردند

.

بله سالادبابا

[Salad baba] ، دسته های منظم و سازمان يافته ای هم بودند.

آخر بمبئی شهر

گرسنه ای است

. چه بگويم عزيز. ولی ما از پسشان برمی آمديم.

ما همه جا حاضر و از همه چيز با

خبر بوديم و دزدی نبود آه از برابر چشم و گوش ما قِسِر در برود

.

ما هرگز از پليس آمك نگرفتيم

و خودمان از خود محافظت می آرديم

.

هنگام شب پدر و پسر خسته و آوفته به آلبه ی محقرشان در آنار فرودگاه سانتاآروز

[Santacruz]

بازمی گشتند و مادر وقتی اسماعيل را می ديد آه پيكرش از انوار سبز و سرخ و

زرد هواپيماهای جت در حال حرآت روشن می شود، می گفت همين آه چشمش به او می افتد،

انگار همه ی رؤياهايش به خوبی تعبير شده است

.

و اين اولين نشانه ی چيزی غيرعادی در وجود

جبرئيل بود

.

ظاهراً او از همان موقع قادر بود محرمانه ترين خواست های مردم را، بی آن آه از

چگونگی آن بويی برده باشد، برآورده آند

.

پدرش، نجم الدين بزرگ، به ظاهر برای اين علاق ی ه

زن به تنها پسرشان چندان اهميتی قايل نبود

.

مثلاً او هرشب پاهای پسرش را مالش می داد ، در حالی

آه پاهای پدر آمترين نصيبی از نوازش نمی گرفت

.

آخر وجود پسر برآت است و وظيفه ی آسی آه

از اين برآت بی نصيب مانده اين است آه شكرگزار باشد

.

نعيمه نجم الدين درگذشت

. اتوبوس زيرش گرفت و همه چيز يكباره تمام شد.

جبرئيل هم در آنجا نبود

آه دعايش را اجابت آند و زنده نگاهش دارد

. ولی نه پدر و نه پسر هيچ از غم نگفتند.

بلكه چنان آه

رسم يا قراری در آار باشد، غم و غصه را در سكوت زير آار اضافی دفن آردند

.

آن دو در مسابقه

ای ناگفته درگير شدند

:

اين آه آدام يك بيشترين دبه ی ناهار را روی سرحمل می آند و آدام يك هر

ماه تازه ترين قراردادها را می بندد و يا سريعتر می دود، گويی آار بيشتر نشانگر عشقی بزرگتر

است

.

شب ها هنگامی آه اسماعيل نجم الدين گره رگ ها را می ديد آه از زير پوست گردن و شقيقه

های پدر بيرون زده، خشم و رنجش ديرين وی را نسبت به خود درمی يافت و چنين بود آه اآنون

بايد به هر قيمت شده بر پسر پيروز می شد و مكان غصب شده ی خود را در قلب زنی آه مُرده بود

باز می يافت

.

پسر جوان پس از پی بردن به انگيزه ی درونی پدر از رقابت دست آشيد، ولی آتش

پدر همچنان شعله ور بود، به زودی ترقی آرد و از يك دونده ی ساده به مقام مسؤول تشكيلاتی يا

مُقدّم

[muqaddam] رسيد.

جبرئيل آه به نوزده سالگی رسيد، آقا نجم الدين به عضويت صنف

دوندگان ناهار يا انجمن حاملان ناهار بمبئی درآمد و بيست ساله بود آه پدر را از دست داد

.

حمله ی

قلبی او را در حال راه رفتن از پا در آورده بود

. بابا صاحب مهاتر [Babasaheb Mhatre]

،

دبير آل صنف گفته بود

"آنقدر دويد تا مرد. بيچاره اين نجم الدين حرامزاده.

از زندگی تا مرگ

دويد

." اما فقط اسماعيل يتيم واقعيت را می دانست.

سرانجام پدر آن راه دراز را آن گونه به سرعت

دويده بود تا از مرزهای ميان دو جهان عبور آند

.

چنان دويده بود تا از پوست و گوشت خود آنده

شده به ميان بازوان همسرش راه يابد و برای هميشه عظمت عشق خويش را به وی اثبات آند

.

بله،

مهاجرين ترك اين ديار را ترجيح می دهند

.

دفتر باباصاحب مهاتر با ديوارهای آبی رنگش، پشت دری به رنگ سبز در طبقه ی بالای هزار توی

بازار قرار داشت

.

وی مردی بود دهشت انگيز و فربه، بسان مجسمه های بودا آه از قدرتمندان شهر

به حساب می آمد و دارای نيرويی سِحرآميز بود آه به وی امكان می داد بی آن آه تغيير مكان دهد،

در حالی آه در آرامش و سكون آامل در اتاقش می نشست، هرجا آه لازم بود حاضر باشد و

هرآسی را آه سرش به تنش می ارزيد ملاقات آند

.

فردای روزی آه پدر اسماعيل برای ديدار نعيمه

به آن سوی مرز دويد، باباصاحب جوان يتيم را به حضور احضار آرد

: "

خيلی غصه می خوری،

ها؟

" پاسخ با نگاهی به زمين دوخته آمد: متشكرم باباجی [Babaji] ، حالم خوب است.

باباصاحب

مهاتر گفت

: "خوب ديگر بس است. از امروز در منزل من زندگی خواهی آرد." اما آخر باباجی

...

"

اما ندارد. قبلاً به خانم خبر داده ام. تمام." ببخشيد باباجی، ولی آخر چطور، چرا؟ "گفتم آه، تمام

."

آسی هرگز به جبرئيل فرشته نگفت چرا باباصاحب ناگهان به حال او رحم آرده و برآن شده بود تا

وی را از دويدن بدون آينده در خيابان ها نجات دهد

. ولی پس از چندی فكری به ذهنش رسيد.

خانم

مهاتر زنی لاغر اندام بود

.

به طوری آه در آنار بدن گوشت آلود باباصاحب چون مدادی به نظر می

رسيد

.

ولی در عوض عشق مادری چنان در وی غليان داشت آه می بايست از فرط عشق چون سيب

زمينی چاق و گنده باشد

.

بابا آه به منزل می رسيد، زن با دست خودش آبنبات در دهانش می گذاشت

و شب ها جوان نورسيده صدای اعتراض دبيرآل بزرگ بی

. تی. اس. ا.

را می شنيد آه ولم آن زن،

بگذار خودم لباسم را در بياورم

.

سر صبحانه قاشق، قاشق مالت به دهان مهاتر می ريخت و قبل از

رفتن، موهايش را برايش برس می آشيد

.

آن دو فرزند نداشتند و نجم الدين جوان دريافت آه

باباصاحب مايل بود او هم در آشيدن اين بار شرآت آند

.

ولی شگفت اين بود آه بيگم با مرد جوان

چون آودآان رفتار نكرده و وقتی صاحب به التماس افتاده بود آه آخر اين مالت صاحب مُرده را به

اين پسر بده، در جواب گفته بود

: "مگر نمی بينی؟ مرد گنده است.

ما نبايد او را مثل بچه لوس آنيم تا

مردانه بار بيايد

." آن وقت باباصاحب از جا در رفته بود: "

پس آخر چرا اين بلاها را سر من در می

آوری زن؟

" و خانم مهاتر زده بود زير گريه: "

ولی تو همه چيز منی، تو پدر و معشوق من و فرزند

منی

. تو سَروَر و طفل شيرخوار منی. اگر تو را از خودم برنجانم ديگر زندگی را نمی خواهم

."

و بابا صاحب مهاتر شك س ت را پذيرفته و مالت را فرو داده بود

.

وی مردی مهربان بود آه اين خصوصيت را ميان فحاشی و هياهوی فراوانش پنهان می آرد، و

برای دلداری جوان يتيم در دفتر آبی رنگ خود با وی از فلسفه ی تناسخ گفتگو می آرد

.

باباصاحب

می خواست اسماعيل را متقاعد آند آه قرار است پدر و مادرش بارديگر به جايی از اين جهان

بازگردند

.

مگر اين آه چنان پرهيزآارانه زبسته باشند آه به فيض نهايی نايل آمده و از بازگشت

مجدد رهايی يافته باشند

.

بله، اين مهاتر بود آه اين قضايای بازگشت و تولدهای مجدد را در ذهن

فرشته آاشته بود، و موضوع تنها اين نبود، باباصاحب شيفته ی احضار ارواح بود و زمانی در مقام

آماتور ارواح را ظاهر می آرد آه به پايه ی ميز می زدند و يا ليوان می چرخاندند ولی اآنون با

چاشنی ژست ها و اخم و اداهای تئاتری مناسب خطاب به اسماعيل می گفت

: "

ولی يك بار نزديك بود

از ترس جان از ماتحتم در برود، اين بود آه ولش آردم

."

و بعدها بنا آرده بود تعريف آردن آه يك بار ليوان به وسيله ی يكی از ارواح نيكی از هر جهت

همكاری می آرد به حرآت درآمده بود، روح مزبور چنان مهربان بود آه يك باره به سرم زد سؤالی

بزرگ را با او مطرح نمايم

. پرسيدم: "آيا خدا وجود دارد؟"

و ليوان آه تا آن وقت چون موش از اين

سو به آن سوی ميز می دويد، يك باره وسط ميز ايستاد

. ديگر آوچكترين تكانی نبود. پوف، تمام شد

.

خوب من هم گفتم اگر به آن جواب نمی دهی، لااقل به اين يكی پاسخ بده

: "آيا شيطان وجود دارد؟"

و

ناگهان بررروم

! ليوان شروع به لرزيدن آرد. گوش هايت را بگير.

ابتدا آرام آرام بود و بعد سريعتر

و سريعتر شد، انگار آه ژله ای، چيزی باشد

. تا اين آه پريد. وای بر من!

از روی ميز بالا پريد و

يك وری پايين افتاد

. گرومب! و شكست و هزار و يك تكه شد.

می خواهی باور آن، می خواهی نكن،

ولی من همانجا حساب آار خودم را آردم و در دل گفتم مهاتر، بهتر است در آاری آه از آن سر در

نمی آوری دخالت نكنی

.

اين حكايت تأثير عميقی بر ذهن شنونده ی جوان گذاشت، چرا آه حتی پيش از مرگ مادرش به

وجود جهانی ماوراء الطبيعی معتقد بود

.

گهگاه آه به اطراف خود می نگريست، به ويژه در گرمای

بعدازظهر آه هوا چسبناك می شد، جهان معلوم و مكان های برجسته و ساآنان و اشيای آن چون آوه

های يخی آه داغ آرده باشند در ميان فضا بلند می شدند و او را به اين فكر می انداختند آه همه چيز

در زير سطح آشدار هوا ادامه می يابد

:

آدم ها، اتومبيل ها، سگ ها، اعلان های سينمايی، درخت ها

و

... نه دهم واقعيت همه چيز از ديدگان او پنهان بود.

آن وقت چشمانش را می بست و باز می گشود

و پرده ی اوهام فرو می افتاد، اگرچه احساس آن هرگز ترآش نكرده بود

.

او با اعتقاد به خداوند،

فرشتگان و شياطين و عفريت و جن چنان بزرگ شده و مأنوس بود آه برايش مثل آاری ها يا

تيرهای برق واقعيت داشتند و تصور می آرد به دليل نقصی در چشمانش است آه تاآنون روح نديده

.

در عالم خيال عينك ساز جادويی را می ديد آه عينكی با شيشه های سبزرنگ به او می فروشد آه

معيوبی چشمش را برطرف می آند و از آن پس چشمانش توانايی ديدار دنيای افسانه ای را از ميان

هوای متراآم و آور آننده خواهد يافت

.

او از مادرش نعيمه نجم الدين، قصه های بسياری درباره ی پيغمبر شنيده بود

.

چه اهميتی داشت آه

شرح و بسط مادر گاه از واقعيت به دور می افتاد

. اسماعيل به خود می گفت: "عجب مردی!

آجا

فرشته ای پيدا می شود آه نخواهد با او گفتگو آند؟

"

با اين وجود، بعضی اوقات افكار آفرآميز به

ذهنش راه می يافت

.

مثلاً وقتی روی تخت سفری منزل مهاتر دراز آشيده بود، غفلتاً در عالم ميان

خواب و بيداری، بی اراده وضع آنونی خودش را با دُورانی از زندگی پيغمبر مقايسه می آرد

.

دُورانی آه پيغمبر يتيم و فقير در اداره ی امور تجارتی خديجه آه بيوه زن ثروتمندی بود موفقيت

چشمگيری به دست آورده و سرانجام او را به عقد ازدواج خود در آورده بود

.

همچنان آه به خواب

می رفت، خودش را می ديد آه روی تختی پوشيده از گل سرخ نشسته و در حالی آه سربند ساريش

را با وقاری ساختگی تا چانه پايين می آشد، شرمگين و سفيهانه می خندد

.

در همان حال شوهر تازه

اش، باباصاحب مهاتر دست محبت به سويش دراز آرده می خواهد پارچه را از روی صورتش آنار

بزند تا چهره اش را در آينه ای آه روی پايش نهاده بود ببيند

.

رؤيای ازدواج با باباصاحب، يكباره

بيدارش آرد

.

از خجالت داغ شده بود و از آن پس از اين طبع هرزه اش آه چنان رؤياهای وحشتناآی

را می پرورد نگران و مشوش بود

.

با اين حال ايمان مذهبيش مثل چيزهای ديگر سرجای خود بود و يا چون بخشی از وجودش آه بيش

از ساير بخش ها نياز به توجه خاصی نداشت

.

هنگامی آه باباصاحب مهاتر وی را به منزل برد، به

اين اعتقاد پسر جوان آه در اين دنيا تنها نيست و نيرويی مراقبت از وی را بر عهده دارد مُهر تأييد

نهاده شد

.

بنابراين صبح تولد بيست و يك سالگيش آه باباصاحب به دفتر آبی رنگ دعوتش آرد و بی

آن آه به اعتراض يا تقاضايش وقعی نهد، يك باره از منزل اخراجش آرد، چندان متعجب نشد

.

مهاتر با چهره ای بشاش تاآيد آرد

: "تو اخراجی.

فرض آن صندوقدار بهای ژتون هايت را پرداخته

و ديگر طلبی نداری، اخراج

."

"

ولی عموجان

."

"

خفقان بگير

."

و آن وقت باباصاحب بزرگترين هديه ی زندگيش را داد و گفت برايش از استوديوی افسانه ای

فيلمساز مشهور، آقای دی دابليو راما وقت ملاقاتی برای يك آزمايش سينمايی گرفته است و افزود

:

"

اين فقط برای حفظ ظاهر است. متوجه هستی آه.

راما از دوستان صميمی من است و قبلاً با او

صحبت آرده ام

. ابتدا يك نقش آوچك بازی می آنی و بعدش ديگر با خودت است.

حالا ديگر برو و

از پيش چشمم دور شو، از اين قيافه های عاجزانه هم به خودت نگير آه هيچ برازنده نيست

."

"

اما آخر عموجان

."

"

جوانی به زيبايی تو آه نبايد مادام العمر ناهار روی سرش حمل آند. د برو ديگر.

برو و يك

هنرپيشه ی همجنس باز بشو

! پنج دقيقه ی پيش اخراجت آردم

."

"

ولی عمو

..."

"

حرفم تمام شد. خدا را شكر آن آه اين قدر خوش شانسی

."

و او جبرئيل فرشته شد

.

ولی چهار سال در نقش های آوچك فيلم های سراسر زد و خورد آارآموزی

آرد تا به ستارگی رسيد ولی در آن مقام نيز چنان خونسرد و بی شتاب باقی ماند آه گويی می تواند

آينده را پيش بينی آند

.

فقدان آشكار جاه طلبيش در اين صنعت آه مطلقاً بر پايه ی خودخواهی و نفع

پرستی می گردد، به وی چهره ای بيگانه می بخشيد

.

ديگران تصور می آردند احمق يا مغرور

است، يا اين آه احمقی است آه دچار غرور شده

.

و در طول آن چهارسال آه چون صحاری بر آب

و علف گذشت، لبان هيچ زنی را نبوسيد

.

بر پرده ی سينما در نقش بازنده، احمقی آه عاشق زيبارويی می شود و به خاطرش خطور نمی آند

آه دختر هزار سال ديگر هم به او روی خوش نشان نخواهد داد، عموی بذله گو، خويشاوند فقير،

ديوانه ی ده، نوآر و يا دزد ناشی ظاهر می شد، بی آن آه در هيچ صحنه ی عاشقانه ای شرآت آند

.

زن ها در فيلم به او تُكِ پا يا آشيده می زدند و يا آزارش می دادند و به ريشش می خنديدند، ولی

هرگز نگاه های عاشقانه و سينماييشان را بر وی نمی دوختند، برايش آواز نمی خواندند و دورش

نمی رقصيدند

. چنين صحنه هايی هرگز بر سلولوئيد فيلم ضبط نشد.

خارج از حرفه ی سينما، در

زندگی فرديش در آپارتمانی دو اتاقه و تقريباً خالی در نزديكی استوديو می زيست

.

و مُدام می آوشيد

زن ها را برهنه مجسم آند

.

سرانجام، از آنجا آه می خواست ذهنش را از موضوع عشق و هوس

منحرف آند، شروع به تحصيل آرد و رفته رفته همه چيز خوان و خود آموخته شد

.

اسطوره های

يونانی و رومی حلول و دگرگونی، وُرود ژوپيتر

] Jupiter

ژوپيتر خدای خدايان روم بود آه به

شيوه های گوناگون ظاهر می شد و در هر قالب نعمتی ويژه ارزانی می داشت

.

در قالب الپسوس،

چون زئوس خدای باران بود و در مقام لوستيوس خداوند نور و روز نيايش، در مقام پدر آسمان و

هنگام برداشت محصول انگور ويتاليا ناميده می شد

. م .[

بر زمين و حلول او به قالب های ديگر،

پسری آه به آل مبدل شد، زن عنكبوتی و سيرس

] Circe

در اساطير يونان سيرس جادوگر، دختر

هليوس خدای آواز و پرس پری دريايی بود

. وی انسان ها را به گرگ، شير و خوك مبدل می آرد

.

هنگام اقامت اديسه در جزيره اش، همراهان او را به خوك مبدل آرد، اما اديسه او را وادار آرد آن

ها را به حالت اول بازگرداند

. م. [، همه چيز، از جمله تئوسوفی آنی بيزانت

] Annie Besant

آنی بزانت

( ١٩٣٣-١٨۴٧ )، بنيانگذار تئوسوفی در انگلستان متولد شد.

او از مبارزين رفُرم

اجتماعی و از رهبران استقلال هند بود

. بزانت در سال های ٩١ -

١٨٨٩ تحت تأثير مكتب تئوسوفی

هلنا بلاواتسكی روسی الاصل قرار گرفت و به آن دآترين گراييد

.

اين مكتب از دين هندو الهام

پذيرفته است

.

وی بيشتر عمرش را در هندوستان گذرانيد و پس از تغيير مذهب، مراقبت از جيدو

آريشنامورت

Jiddu Krishnamurt را آه تصور می آرد ناجی انسانيت است، بر عهده گرفت

.

آنی بزانت جامعه ی تئوسوفيست ها را در سال ١٩٠٧ پايه گذاری آرد

. م. [

و نظريه ی ميدان متحد

] united field theory

اين نظريه آوششی بود تا تئوری آلی نسبيت به نيروهای الكترومانيه ی

تيك و نيروهای ميان ذرات هسته تعميم يابد

.

بر اساس نظريه ی نسبيت، ميدان جاذبه در قالب تغيير

شكل چهار بعدی فضا

- زمان مجدداً تثبيت می شود.

نظريه ی ميدان متحد آوشش دارد همين نقطه

نظر را به ساير نيروهای ذآر شده تعميم دهد

.

اين نظريه در سال ١٩۴۵ به وسيله ی انشتين پايه

گذاری شد

. م. [ و ماجرای آيه های شيطانی ]

بر مبنای افسانه ی غرانيق، در سوره ی نجم، پس از

آيات نوزدهم و بيستم

(آيا ديدی لات و عزی را...)

، شيطان در آلام وحی دويد و اين دو آيه را علی

رغم ميل جبرئيل بر زبان پيغمبر جاری آرد

(

اين ها آلنك ها يا بوتيماران بلند پروازند و اميد به

شفاعت آنان می رود

.)م. [

در اوايل بعثت پيامبر و سياست حرم محمد پس از مراجعت موفقيت

آميزش به مكه و سورآليسم روزنامه ها آه در حكايت هايشان پروانه ها به دهان دختران جوان می

پريدند تا بليعده شوند و آودآانی آه بی چهره متولد می شدند و پسران جوانی آه زندگی های گذشته

ی خود را با جزييات آامل در عالم رؤيا می ديدند، مثلاً در دژی طلايی آه پُر از سنگ های گرانبها

بود، ديگر خدا

! می داند جبرئيل ذهن خودش را با چه چيزهايی پُر می آرد.

ولی در شب های بی

خوابيش نمی توانست منكر شود آه وجودش از چيزی پُر شده است

.

چيزی بكر و دست نخورده آه

نمی دانست چگونه می تواند به آارش ببرد

. آن چيز عشق بود.

در عالم رؤيا حضور زنان بی نهايت

شيرين و جذاب، شكنجه اش می داد

.

از اين رو ترجيح می داد بيدار بماند و با فشار آوردن به خود،

بخشی از معلومات عموميش را در ذهن تمرين آند

.

وی بدين وسيله احساس غم انگيزی را آه از

ظرفيتی بس عظيم برای عشق و نيافتن هيچ آس بر روی زمين تا عشق خويش را نثارش آند، از

خود دور می آرد

.

با شروع فيلم های دينی همه چيز زيرورو شد

. از وقتی آاربرد پورانا ] purana

مجموعه ای از

اساطير، افسانه ها و شجره ها آه سينه به سينه نَقل شده و در تاريخ و منشاء آن اختلاف نظر وجود

دارد

.

طبق سنت، هر پورانا، به پنج موضوع می پردازد آه عبارتند از خلقيت اوليه ی آاينات، خلقت

ثانويه آه در پی نابودی های دوره ای به ظهور می رسد، شجره ی خدايان و قديسين، دوره های

طلايی و تاريخ سلسله های شاهان، پوراناها با مهابهاراتا و آتب قانون مرتبط می باشند

. م. [

ها در

فيلمسازی معمول گشت و فرمول گنجاندن مخلوط عادی آوازها، رقص ها، عموهای بذله گو و غيره

در آن به موفقيت رسيد، همه ی خدايان فرصت ستاره شدن به دست آوردند

. هنگامی آه دی

دابليو

راما برنامه ی تهيه ی فيلمی براساس داستان گانش

Ganesh]

از خدايان دين هندو آه دارای سری

به شكل سر فيل می باشد

.

گانش پسر شيوا و پرواتی برطرف آننده ی موانع است و به همين خاطر

در آغاز نيايش ها و يا آار يا تجارت از او نام می برند

. م. [

را تدارك ديد، هيچ يك از ستارگان بنام

آن زمان حاضر نشدند در تمام طول فيلم با چهره ی پنهان شده در آله ی فيل ظاهر شوند

.

ولی

جبرئيل بلافاصله پذيرفت و فيلم آامپاتی بابا چنان موفقيت آميز بود آه يكباره او را به ستاره ای

بزرگ مبدل آرد، هرچند موفقيتش با قيافه ی فيل با خرطوم دراز وگوش های پهنش به دست آمد

.

پس از بازی در شِش فيلم در نقش خدای فيل سر، به او اجازه دادند آن ماسك ضخيم و آويزان فيلی را

بر دارد و به جايش دُمی دراز و پُرپَشم به خود بياويزد تا در نقش هانومان، شاه ميمون نما در يك

سريال فيلم های پُرحادثه آه بيشتر به سريال های مبتذل تلويزيونی هنگ آنگی شباهت داشت تا به

رامايانا

] رامايانا يكی از دو مجموعه ی بزرگ حماسی هند است.

مجموعه ی دوم مهابهاراتا می

باشد

.

رامايانا حدود ٣٠٠ سال قبل از ميلاد به زبان سانسكريت سرود شده و در فُرم آنونی شامل

٢۴٠٠٠ بيت است

. م. [ ، ظاهر شود.

اين سِری فيلم ها چنان با موفقيت روبرو شد آه از آن پس

ژيگول های شهر در پارتی های آنچنانی آه دختران صومعه در آن شرآت می جستند، دُم ميمون به

خود می آويختند

.

پس از پايان هانومان، ديگر هيچ چيز جلودار جبرئيل نبود و پديده ی شگفت موفقيت ايمان وی را به

فرشته ی محافظش دو چندان ساخته بود

. اگرچه تأثير اَسَفناك ديگری هم داشت

.

(

انگار چاره ای نيست جز اين آه پَته ی رآای بيچاره را روی آب بريزم

).

جبرئيل پيش از اين آه دُم مصنوعی را جايگزين ماسك فيل بكند، سخت مورد توجه زن ها قرار

گرفته بود

.

جاذبه ی شهرتش چنان بود آه چند تن از خانم های جوان درخواست آرده بودند هنگام

عشق بازی ماسك گانش را از روی سرش برندارد و او به خاطر احترام به شان آن رب النوع زير

بار نرفته بود

.

اما در آن دُوران او آه با معصوميت بسيار پرورش يافته بود هنوز تفاوت آميت و

آيفيت را نمی دانست و از اين رو می خواست زمان از دست رفته را جبران آند و تعداد

همخوابگانش چنان فراوان شد آه گاه قبل از اين آه ترآش آنند نامشان را از ياد می برد

.

او نه تنها

به بدترين شكل زنباره شد، بلكه هنر پنهان آاری را نيز آموخت

.

زيرا مردی آه در نقش خدايان

ظاهر می شود بايستی بی عيب و نقص باشد

.

وی چنان ماهرانه رسوايی ها و هرزه گردی هايش را

پرده پوشی آرده بود آه رئيس قديمی اش، باباصاحب مهاتر آه ده سال قبل دبه والای جوان را به

جهان سينما آه آغشته به اوهام پول به جيب زدن و شهوات است، فرستاده بود، هنگامی آه در بستر

مرگ خفته بود، از او خواست آه برای اثبات مرديش هم آه شده ازدواج آند

: "

به خدا ديگر بس است

اسماعيل آقا

. آن وقتی آه گفتم برو همجنس باز بشو هرگز تصور نمی آردم حرفم را جدّی بگيری

.

درست است آه گفته اند احترام بزرگترها و حرف شنوی از آن ها واجب است، اما هرچيزی هم

حدی دارد آقا

."

جبرئيل دست هايش را بالا گرفت و سوگند خورد آه به چنين ننگی آلوده نشود و هر

وقت به دختر مناسب بربخورد حتماً با او ازدواج خواهد آرد

. "

منتظر چه هستی؟ الهه ی آسمانی؟

گرتا گاربو؟ گرسگلی؟ آی؟

"

و با سرفه خون بالا آورد ولی جبرئيل وی را با لبخندی معمايی ترك

گفت به طوری آه پيرمرد بی آن آه خاطرش آسوده شود از دنيا رفت

.

گردباد سكس آه جبرئيل را گرفتار آرده بود موجب شد بالاترين استعداد وی چنان عميق به خوابرود

آه نزديك بود برای هميشه نابود گردد

.

و آن استعداد عاشق شدن بود، عشق واقعی، عميق و بی مانع،

آن موهبت نادر و ظريفی آه هرگز در عرصه اش توفيقی نيافته بود

.

تا وقتی بيمار شد چنان مشغول

بود آه تشويش ناشی از اشتياق به عشق را آه درگذشته دچارش می شد و چون چاقوی جادوگران در

درونش می پيچيد، به آلی فراموش آرده بود

.

اآنون در پايان هر شبِ پُرژيمناستيك به خوابی راحت

فرو می رفت، گويی زنان رؤيايی هرگز شكنجه اش نداده بودند و يا در آرزوی دلدادگی مشوش

نگشته بود

.

رآا مرچنت همين آه از ميان ابرها پديدار شد گفت

: "

مشكل تو اين است آه هميشه همه تو را بخشيده

اند

. خدا می داند چطور مُدام قِسِر در می رفتی.

اگر آدم هم می آشتی آسی ترا تقصير آار نمی

دانست

. تو هرگز مسؤول اعمالی آه مرتكب شدی شناخته نشدی." جای بحث نبود. رآا فرياد زد

:

"

موهبت خداوندی است، نه؟ خيلی از خودت متشكری، ای آدمی آه از پايين شهر آمدی و خدا می

داند چه مرض هايی با خودت آوردی

."

ولی آن روزها جبرئيل تصور می آرد زنان چنينند و آنان چون ظرفند و تو خودت را در آن جاری

می آنی

. وقتی ترآشان می گفت، با درك اين آه حكم طبيعتش اين است، گذشت می آردند.

بله

واقعيت اين بود آه زن ها او را به اين خاطر آه ترآشان گفته، مقصر نمی شمردند و هزار و يك بی

فكريش را می بخشيدند

.

رآا از ميان ابرها پرسيد، چند بار عامل سقط جنين شده ای؟ دل چند زن را

شكسته ای؟ در تمام آن سال ها ، هرچند از سخاوت زن ها بهره مند می شد، ولی قربانی آن نيز گشته

بود، چرا آه بخشايش آنان عميقترين و شيرينترين فساد را در او به بار می آورد

.

پرورش اين تصور

آه آار خلافی مرتكب نمی شد

.

رآا

:

وقتی او آپارتمان طبقه ی بالای ويلاهای اِوِرِست را خريد، وارد زندگيش شد و به خاطر

همسايگی و از آنجا آه پيشه اش تجارت بود قالی ها و اشيای عتيقه اش را به وی نشان بدهد

.

همسرش در يك آنفرانس جهانی سازندگان بولبرينگ در گوتنبرگِ سوئد شرآت آرده بود و در غياب

او بود آه جبرئيل را به آپارتمانش دعوت آرده بود

.

آپارتمانی با سنگ های مشبك جی سلمار

[Jaisalmer]

، نرده های چوبی قصرهای آرالان [Keralan] و چهارتری [chhatri]

با گنبد

دُوران مغول آه به وان حمام مجهز به دستگاه توليد موج مبدل شده بود

. ] whirlpool bath

آب

مُدام با فشار از طريق مكانيسمی با فشار از مخزن مخصوص وارد وان شده از طرف ديگر خارج

می شود و احساس موج را به وجود می آورد

. [

رآا در حالی آه شامپانی فرانسوی برايش می ريخت

به ديوارهای مرمری تكيه داده و رگه های سرد سنگ را بر پشت خود احساس می آرد

.

همين آه

جبرئيل شامپانی را به لب برد به طعنه گفت

: "خدايان آه نوشابه های الكی نمی نوشند."

جبرئيل در

جواب آنچه را آه از يكی از مصاحبه های آقاخان به يادش مانده بود تكرار آرد

:

می دانی، من فقط

ظاهراً شامپانی می نوشم، چون به محض اين آه به لبانم برسد به آب تبديل می شود

.

از آن پس

طولی نكشيد آه در ميان بازوانش لبانش را لمس می آرد، اما وقتی فرزندانش همراه خدمتكار از

مدرسه رسيدند، به بهترين شكلی تجديد آرايش آرد، لباس پوشيد با جبرئيل در سالن نشسته بود و

اسرار تجارت فرش را برملا می آرد و معترف بود آه مفهوم حقيقی

"ابريشم هنری"

، همان ابريشم

مصنوعی است و اين آه بهتر است جبرئيل گول بُروشورش را نخورد آه در آن طرز تهيه ی پشم

نوعی قالی به نحو دلپذيری شرح داده شده

.

نوشته بودند دليل لطافت قالی اين است آه پشم آن از

گلوی بَره تهيه می شود، در حالی آه آن پشم چندان مرغوب نيست

.

تبليغات است ديگر، چه می توان

آرد

.

جبرئيل نه عاشقش بود و نه وفادار

.

هميشه تاريخ تولدش را فراموش می آرد و در نامناسبترين

مواقع در حضور ميهمانان شوهرش آه از دنيای بول

- برينگ آمده بودند به ديدارش می شتافت.

و با

اين همه مثل هميشه بخشيده می شد

.

ولی رآا با ديگران فرق داشت و چون موشی ساآت او را نمی

بخشيد

.

ديوانه وار شكايت می آرد، پدرش را در می آورد، او را حرامزاده و هزار چيز بدتر از آن

می خواند، نفرينش می آرد، فرياد زنان بيرونش می انداخت و حتی گاه آار را به اِفراط می آشاند و

به او گناه زنا با خواهری را آه هرگز نداشت، نسبت می داد

.

رآا هيچ آاری را ناآرده نمی گذاشت،

به او اتهام می زد آه آدمی سطحی است و به پرده ی سينما می ماند، ولی در پايان باز هم او را می

بخشيد

. هرچه باداباد، می گذاشت دآمه ی بلوزش را باز آند.

اما جبرئيل نيز توان مقاومت در مقابل

بخشايش اپرايی رآا مرچنت را نداشت

. به خصوص در آن وضع آه زن به شوهرش، شاه بول

-

برينگ، همان آه جبرئيل وجودش را نايده می گرفت و گفته های زننده اش را مردانه تحمل می آرد،

وفادار نبود

.

بنابراين در حالی آه بخشايش زنان ديگر آوچكترين تأثيری بر وی نمی گذاشت و به

محض شنيدن فراموش می آرد، مُدام نزد رآا باز می آمد تا دشنام هايش را بشنود و سپس به شيوه ی

مألوفی آه تنها او می دانست، دلداری يابد

.

آن وقت يك مرتبه چنان بيمار شد آه با مرگ فاصله ای نداشت

.

در آانيا آوماری

[Kanya Kumari] ، بالای آسيا مشغول بازی در فيلمی بود.

بنا بود صحنه ای

پُرزدوخورد در دماغه ی آمورون

[Cape Comorin]

، آنجا آه گويی سه اقيانوس با يكديگر

درآميخته اند، تهيه شود

.

سه دسته موج از غرب و شرق و جنوب می غلطيدند و پيش می آمد و

درست در جايی آه دست های خيس هنرپيشه ها ضربه می زدند، به يكديگر برمی خوردند

.

در اين

دآور، در بهترين زمان بندی مشتی به چانه ی جبرئيل خورد و درجا نقش زمين شد و به ميان آب

های خشمگين افتاد، ولی ديگر برنخاست

.

ابتدا همه ی تقصيرها به گردن اوستاس براون

[Eustace Brown]

انگليسی غول آسايی آه بدل بازی می آرد و مشت را زده بود افتاد.

اوستاس

به شدت اعتراض آرد

. مگر او همان نبود آه مقابل جناب ان- تی- رامارائو [N. T. Rama Rao]

در بسياری از فيلم های مذهبی بازی آرده بود؟ مگر اين هنر را به حد آمال نرسانده بود آه ضمن

زدوخورد پيرمرد را نيازارد و در عين حال ظاهر را حفظ آند؟ آيا هرگز از اين آه رامارائو محكم

مشت می زد شكايتی آرده بود؟ هميشه در پايان اوستاس از مشت های پيرمرد سياه و آبود می شد،

آن هم پيرمردی آه می شد راحت او را با نان تست خورد و يك لقمه ی چپ آرد، ولی حتی يك بار،

بله يك بار هم عصبانی نشد و پرخاش نكرده بود

.

خوب پس چطور آسی به خودش اجازه می داد فكر

آند آه او جبرئيل فناناپذير را از پا در آورده است؟ با اين همه اخراجش آردند و پليس محض احتياط

يك راست به زندانش فرستاد

.

ولی جبرئيل در اثر خوردن مشت از حال نرفته بود

.

پس از اين آه هواپيمای جت نيروی هوايی، آه

به همين مناسبت فرا خوانده شده بود، ستاره را به بيمارستان بريج آندی بمبئی رسانيد، انواع و اقسام

آزمايش ها تقريباً چيزی نشان نداد و جبرئيل همچنان بی هوش ميان مرگ و زندگی دست و پا می زد

و فشار خونش از پانزده هميشگی آه طبيعی بود به ميزان آشنده ی چهار و دو دهم هم رسيده بود

.

سرانجام سخنگوی بيمارستان در حالی روی پله های سفيد و پت و پهن ساختمان بريج آندی ايستاده

بود، خطاب به روزنامه نگاران سراسر آشور گفت

: "واقعاً بيماری عجيب و اسرارآميزی است.

می

توان گفت آار خدا است

."

جبرئيل فرشته بی هيچ دليل روشنی خونريزی داخلی آرده بود، چنان آه رفته رفته جان خود را

همراه با خونی آه زير پوستش دفع می شد از دست می داد

.

آار به جايی رسيد آه خون از مقعد و

احليلش بيرون می زد و به نظر می آمد هر دَم چون سيل از چشم و گوش و بينيش خون فوران

خواهد آرد

.

خونريزی هفت روز ادامه داشت و مُدام خون تزريق می آردند و آليه ی داروهای

انعقاد خون را آه در عالم پزشكی موجود است، از جمله نوعی مرگ موش غليظ شده را به وی

تزريق آرده بودند و اگرچه مداوا اندك بهبودی حاشيه ای به دنبال داشت، پزشكان آم آم از او دست

شستند

.

همه ی هندوستان آنار تخت جبرئيل حاضر بود

.

اخبار مربوط به وضع مزاجيش از همه ی ايستگاه

های راديويی شنيده می شد و در اخبار ساعت به ساعت تلويزيون ملی مورد بحث قرار می گرفت

.

جماعتی آه در خيابان واردن گِرد می آمد چنان آثير بود آه پليس ناچار شد آن ها را با گاز اشك آور

پراآنده آند

.

اگرچه استفاده از گاز اشك آور برای نيم ميليون عزادارانی آه گريه و زاری می آردند

مسخره آميز بود

.

خانم نخست وزير قرارهای ملاقات خود را به هم زد و به ديدارش شتافت و پسرش

آه خلبان بود، در اتاق فرشته نشسته و دست او را در دست گرفته بود

.

ملّت بيمناك بود، زيرا اگر

خداوند جبرئيل، مشهورترين فردی آه روح الهی در جسمش حلول آرده بود را چنين آيفر می داد،

برای بقيه ی مردم چه مجازاتی در نظر گرفته بود؟ اگر جبرئيل به ديار مُردگان می شتافت، فاصله

ی هندوستان با آن ديار چقدر بود؟ در مساجد و معابد آشور خيل عظيم مردم به دعا می شتافتند، نه

تنها برای زندگی و سلامتی هنرپيشه ی رو به مرگ، بلكه برای آينده، برای خودشان

.

چه آسی در بيمارستان به ملاقات جبرئيل نرفت؟ هرگز نامه ای ننوشت، تلفن نزد، گل يا غذاهای

خوش طعم خانگی نفرستاد؟ هنگامی آه بسياری از عاشقان با بی شرمی آارت يا نوشته می فرستادند

و برايش آرزوی سلامتی می آردند، آن آه او را بيش از همه آس دوست می داشت، بيش از پيش

در خود فرو رفت، اما شوهر بول

- برينگش باز هم سوء ظن نبرد.

رآا مرچنت قلبش را درون آهن

محبوس آرده حرآات روزمره زندگی را انجام می داد

.

با فرزندانش بازی و با شوهر درد دل می

آرد و به وقت لزوم نقش آدبانو را می گرفت

.

ولی هرگز حتی يك بار هم سرمای روح ويران خود

را برملا نكرد

.

ولی او بهبود يافت

.

آن هم بهبودی ای آه مانند خود بيماری مرموز بود و به همان اندازه سريع و ناگهانی رخ داد

.

به

طوری آه آارآنان بيمارستان و روزنامه نگاران و دوستان معتقد بودند اين فقط آار خداست

.

يك

روز را تعطيل عمومی اعلام آردند و در شمال و جنوب آشور مراسم آتش بازی برپا شد

.

ولی وقتی

جبرئيل فرشته سلامت خود را باز يافت، به زودی آشكار شد آه تغيير آرده است

.

آن هم تغييری

شگفت انگيز

. او ايمانش را از دست داده بود

.

روزی آه از بيمارستان مرخص شد، با اسكورت مخصوص پليس از ميان جماعت عظيمی آه می

خواست رهايی خود را از چنگال مرگ جشن بگيرد، عبور آرده سوار مرسدس بنزش شد و به

شوفر گفت همه شان را قال بگذارد و از دستشان بگريزد

.

اين آار هفت ساعت و پنجاه و يك دقيقه

طول آشيد و در پايان مانورهای راننده جبرئيل فكرهايش را آرده و می دانست چه بايد بكند

.

مقابل

تاج هتل از اتومبيل خارج شد و بی آن آه به چپ و راست نگاهی بيندازد، يك راست به سوی

ناهارخوری بزرگ آن رفت

.

ميز بوفه از سنگينی غذاهای ممنوعی آه رويش انباشته بود می ناليد و

جبرئيل بشقابش را از همه ی آن خوراآی ها ، از سوسيس خوك ويلتشاير

[Wiltshire]

گرفته تا

ژامبون دودی يورك

[York]

و قطعه های بيكن آه معلوم نبود مال آجاست، همراه با بيفتكی آه نام

آن را در منوی

"لاطايلات بی ايمانی" نوشته بودند و پای خوك "غير مذهبی" پُر آرد.

سپس در

حالی آه در ميان سالن ايستاده بود و عكاسان از هر گوشه و آناری سر برمی آوردند، با شتاب تمام

شروع به خوردن آرد

.

تكه های گوشت خوك مُرده را چنان سريع در دهان می انباشت آه خُرده

ريزهای بيكن از گوشه ی دهانش بيرون می زد

.

وقتی بيمار بود، به محض اين آه به هوش می آمد، دَم به دَم و ثانيه به ثانيه خداوند را می خواند

.

يا

الله، اين خدمتگزار را آه خون از تنش می رود اهنت نگذار

.

ای خدايی آه تا به حال از من محافظت

آرده ای، مرا در اين وضع ترك نكن

.

يا الله، اشاره ای بكن، فقط يك اشاره ی آوچك تا بدانم لطفت

هنوز شامل حال من است، تا توان گلاويز شدن با اين بيماری را بيابم

.

ای خداوند بخشنده ی مهربان،

در اين هنگام نياز، اين سخت ترين نياز، با من باش

.

آن وقت به فكرش رسيد آه انگار مجازات می

شود و اين فكر تا مدتی به او توان تحمل درد را بخشيد، اما چندی نگذشت آه خشمگين شد

.

با واژه

های بر زبان نيامده درخواست آرد، خدايا بس است

.

من آه آسی را نكشته ام چرا بايد بميرم؟ آيا تو

انتقامی يا عشقی؟ خشمی آه نسبت به خدا گرفته بود، يك روزش را آفاف داد و روز بعد برطرف

شد، خلاء و تنهايی وحشت انگيزی جايگزين خشمش شد و بيش از هر زمان در زندگيش احساس

حماقت آرده و خطاب به خلاء به التماس افتاد

. يا الله، از تو می خواهم آه وجود داشته باشی.

فقط

وجود داشته باش

. ولی هيچ احساسی به او دست نداد، مطلقاً هيچ.

سرانجام روزی رسيد آه فهميد

ديگر به اين آه چيزی برای احساس آردن وجود داشته باشد نيازی ندارد

.

در همان روز ديگرگونی

بود آه بيماری تغيير جهت داد و بهبوديش آغاز شد

.

و از آنجا آه می خواست به خودش ثابت آند آه

خدايی وجود ندارد، حالا در ناهارخوری مشهورترين هتل شهر ايستاده، گوشت خوك از سر و

صورتش فرو می ريخت

.

نگاهش را از بشقاب برگرفت و زنی را ديد آه تماشايش می آرد

.

رنگ موهای طلاييش چنان روشن

بود آه به سفيدی می زد و پوستش روشنی و شفافيت يخ آوهستان ها را داشت

.

زن به رويش خنديد

و سرش را گرداند

.

در حالی آه تكه های سوسيس از گوشه های دهانش بيرون می ريخت، فرياد زد

: "

مگر متوجه

نيستی؟ مجازات ناگهان وجود ندارد

. مسأله اين است

."

زن باز آمد، روبرويش ايستاد و گفت

: "شما زنده هستيد. شما زندگی را بازيافته ايد. مسأله اين است

."

جبرئيل به رآا گفت

: به محض اين آه رو گرداند و دور شد، عاشقش شدم. اله لويا آُن [Alleluia Cone] ، آوهنورد فاتح اِوِرِست، بلوند، يهودی و ملكه ی يخ. دعوتش اين بود: "

اگر راست می

گويی تمام زندگيت را تغيير بده

. برای همين است آه آن را بازيافته ای." و من نتوانستم مقاومت آنم

.

رآا با لحنی متملق گفت

: "تو هم با آن تناسخ آشغالت. چه چرندياتی توی آلّه ات است.

از بيمارستان

مرخص می شوی، از چنگال مرگ می گريزی و به سرت می زند

. پسرك ديوانه.

فوری بايد يك آار

خلاف بكنی و درست در همان لحظه زنك حاضر می شود

. انگار جادويی در آار باشد.

آن بلونده را

می گويم

. تصور نكن تو را نشناخته ام جيبو. خوب حالا چی؟ باز می خواهی ببخشمت؟

"

گفت نه

.

احتياجی نيست و در حالی آه رآا روی زمين نشسته سر به زير افكنده بود، آپارتمانش را

ترك گفت و ديگر به آن بازنگشت

.

سه روز پس از آن آه جبرئيل با دهان پُر از گوشت نجس وی را ملاقات آرد، الی با هواپيما آشور

را ترك گفت

. سه روز در ماورای زمان، پشت علامت "لطفاً مزاحم نشويد"

آه به دستگيره ی در

آويخته بود

.

ولی سرانجام نتيجه گرفتند آه جهان واقعيت دارد ، آنچه امكان دارد ممكن و آنچه امكان

ندارد غير ممكن

. ملاقاتی آوتاه، آشتی هايی آه می گذرند، عشق در سالن ترانزيت.

با رفتن او

جبرئيل استراحت آرد و آوشيد به دعوتش گوش فرا ندهد و تصميم گرفت زندگيش را به حال عادی

بازگرداند

. از دست دادن ايمان به اين مفهوم نبود آه به آار سينماييش ادامه ندهد.

علی رغم جنجالی

آه عكس های ژامبون خوردنش به بار آورده بود

- و اين دومين جنجالی بود آه نام وی را می آلود

-

قرارداد بازی در چند فيلم را امضا آرد و آارش را از سر گرفت

.

و آن وقت يك روز صبح صندلی چرخ دار خالی ماند

. او رفته بود.

مسافری ريشو به نام اسماعيل

نجم الدين به هواپيمای آ

- آی- ۴٢٠ به مقصد لندن سوار شد.

هواپيمای ٧۴٧ را با الهام از يكی از

باغ های بهشت، نه گلستان، بلكه بوستان ناميده بودند

.

مدت ها بعد جبرئيل فرشته به صلدين چمچا

گفت

: "نخست بايد بميری. من را آه می بينی تا نيمه راه رفته و نيمه جان شده ام.

اما اين آار را دو

بار انجام داده ام

. يك بار در بيمارستان و بار دوم در هواپيما و جمع آه بزنی درست در می آيد.

و

حالا سپونو، دوست عزيز، منی آه اينجا در ولايت، در خود لندن مقابلت ايستاده ام، مردی هستم با

حياتی تازه يافته، مردی نو با حياتی نو

. و سپونو اين خوب نيست لامصب؟

"

چرا هندوستان را ترك آرد؟

به خاطر آن زن و دعوتش

.

به خاطر تازگی و آن حالت تشديد و وحشيانه ی با هم بودنشان و سختی

و ثبات چيزی ناممكن آه برای واقعيتش پافشاری آرد

.

و شايد هم از اين رو آه پس از خوردن گوشت خوك مكافات شروع شد

.

مكافاتی شبانه، آيفری از

جنس رؤيا

.

٣

وقتی هواپيما به مقصد لندن به هوا برخاست، مرد باريك اندام چهل ساله ای آه در قسمت

غيرسيگاری ها آنار پنجره نشسته بود، با آمك حيله ی جادويی در هم پيچيدن دو انگشت هر دست و

گرداندن دو شستش، حين تماشای شهر زادگاهش آه چون پوست آهنه ی مار آنده می شد، لحظه ای

چند خود را طوری آزاد گذاشت آه نشانه های آسودگی خاطر بر چهره اش نقش بست

.

چهره ای با

نوعی زيبايی تلخ و اَشرافی، با دهانی گشاد و لبانی برجسته آه گوشه های آن چون ماهی توربوتی

[turbot]

آه به نفرت آمده باشد به سمت پايين برگشته و ابروان باريك آمانی بالای چشمانی آه با

نوعی تحقير گوش به زنگ به دنيا می نگريست

.

آقای صلدين چمچا اين چهره را با دقت تمام ساخته

بود

- چند سالی وقت گرفته بود تا درست آنطور آه می خواست بشود-

و حالا چند سال بود آه به

سادگی آن را سيمای خود می شمرد و به راستی به ياد نداشت قبلاً چه شكلی بوده است

.

از آن

گذشته، برای خودش صدايی نيز ساخته بود آه با سيما جور در می آمد

.

صدايی آه حروف صدادار

را با سُستی و تقريباً بی حالی و بالعكس، حروف بی صدا را به تندی و بُريده بُريده ادا می آرد و از

اين رو تضادی تشويق آميز به همراه داشت

.

به شهر زادگاهش آه برای اولين بار بعد از پانزده سال

صورت می گرفت

. (

و بايد اضافه آنم آه زمان دوری چمچا از زادگاهش دقيقاً با دُوران ستارگی

سينمای جبرئيل فرشته برابری می آرد

)، وضع به طور غريب و نگران آننده ای دگرگون شده بود

.

بدبختانه انگار بلايی برسر صدايش آمده بود و خود چهره هم ديگر آنطور آه شايد و بايد نبود

.

چمچا

با اندآی شرمساری و اين اميد آه ديگر مسافران آخرين بازمانده ی خرافاتش را نديده باشند، انگشتان

دست را راحت گذاشت و چشمانش را بست و در حالی آه از وحشت لرزه ی خفيفی به اندامش افتاده

بود به خاطر آورد آه مشكل صدايش چند هفته ی قبل حين سفر به شرق آغاز شده بود

.

در حالی آه

هواپيما برفراز ماسه های صحاری خليج فارس پرواز می آرد، سُست و بی حال به خواب رفته و در

عالم رؤيا بيگانه ای عجيب به سراغش آمده بود

.

مردی پوست شيشه ای آه بند انگشتانش را

اندوهناك به غشايی آه سراسر بدنش را پوشانده بود می آوفت و به التماس از صلدين آمك می

خواست تا از زندان پوستش رها شود

. چمچا سنگی برداشت و شروع به شكستن شيشه آرد

.

بلافاصله شبكه ای خونين از سطح تَرَك خورده ی بدن مرد بيگانه بيرون زد و وقتی چمچا آوشيد تكه

های شيشه ی شكسته را از بدنش جدا آند، مرد شروع به فرياد زدن آرد

.

آخرين تكه های گوشت

بدنش همراه شيشه آنده می شد

.

در اين هنگام يكی از مهمانداران با ميهمان نوازی بی رحمانه ی قوم

و قبيله اش، روی چمچای خفته خم شد و پرسيد

:

چيزی ميل داريد آقا؟ نوشيدنی؟ و صلدين آه از عالم

خواب بيرون می آمد لحن آلام خود را به وضع غير قابل توضيحی دگرگون يافت

.

او دوباره با همان

لهجه ی قديمی بمبئيش آه با آن همه سعی و آوشش

(آن هم از مدت ها پيش)

از خود دور آرده بود،

به سخن آمد و گفت

: "آج. ها؟ منظورتان چيه؟ مشروب الكی يا نوشابه؟"

و وقتی مهماندار به او

اطمينان بخشيد آه هرچه ميل داريد آقا، همه ی مشروبات مجانی اند، بار ديگر صدای خيانتكار خود

را شنيد

: " خوب باشه بی بی. فقط يك ويسكی سودا بده

."

خيلی ناغافل بود يكباره تكان خورده، آاملاً بيدار شده، بی آن آه به ويسكی و پسته ی شام التفاتی آند

راست روی صندليش نشست

.

چگونه گذشته در قالب اين تغيير مسخره آميز در ادای حروف صدادار

و واژه ها سر در آورده بود؟ آيا مفهومش اين بود آه از اين به بعد به موهايش روغن نارگيل می

ماليد يا اين آه بينی را ميان شست و انگشت سبابه می گرفت و محكم فين می آرد تا خلط لزج و

خاآستری از آن فواره بزند؟ آيا به خيل هواداران پَروپا قرص آشتی حرفه ای می پيوست؟ ديگر آدام

تحقير شيطانی انتظارش را می آشيد؟ بايد قبلاً به اين فكر می افتاد آه بازگشت به زادگاهش پس از

اين همه سال اشتباه محض است

. چنين بازگشتی چيزی جز سير قهقرايی نمی توانست باشد.

اين سفر

با طبيعت همخوانی نداشت

.

انكار زمان و قيام عليه تاريخ بود و از همان ابتدا مثل روز روشن بود

آه چيزی جز فاجعه به بار نمی آورد

.

هنگامی آه تپش خفيفی را در ناحيه ی قلبش احساس آرد با خود گفت، انگار امروز خودم نيستم

.

ولی بلافاصله افزود، اما مفهوم اين حرف روشن نيست

.

هر چه باشد به قول فردريك، آن هنرپيشه ی

بزرگ در فيلم

les acteurs ne sont ] فرزندان بهشت-

فيلمی آه در زمان جنگ دوم ساخته

شد

. [ ] Les Enfants فردريك لومر يكی از شخصيت های داستان فيلم است. م. [ آه می گفت

:

du Paradis pas des gens

] هنرپيشگان مردمان عادی نيستند. م. [

ماسك روی ماسك، تا

اين آه ناگهان به جمجمه ی برهنه می رسی

.

چراغ اخطار بستن آمربندها روشن شد

.

صدای آاپيتان هشدار داد آه هوا متلاطم خواهد بود و

هواپيما در چاه های هوايی شروع به بالا پايين رفتن آرد

.

صحرا به زير پا در يك طرف ديده می شد

و آارگر مهاجری آه در قطر سوار شده بود راديوی ترانزيستوری عظيمش را محكم در بغل گرفته

بالا می آورد

.

چمچا ديد آه آارگر آمربندش را نبسته است، به خود آمد و صدايش را با

تكبرآميزترين لهجه ی انگليسيش آوك آرد و گفت

: "نگاه آن ببينم. چرا...؟" و به آمربند اشاره آرد

.

ولی مرد در ميان دو استفراغ داخل پاآتی آه صلدين به موقع به دستش داده بود سرش را به علامت

منفی تكان داده شانه هايش را بالا انداخت و جواب داد

: "

برای چه صاحب؟ اگر الله بخواهد من بميرم

آه خواهم مرد و اگر هم نخواهد بميرم، حتماً زنده می مانم

. پس احتياط به چه درد می خورد؟

"

صلدين چمچا در حالی آه درون صندليش فرو می رفت در دل ناسزا گفت

:

هندوستان به درك واصل شو

. برو به جهنم. من مدت ها پيش از چنگالت گريختم.

ديگر نمی توانی

چنگك هايت را به درونم بياندازی و مرا نزد خودت بكشانی

.

يكی بود، يكی نبود

- همانطور آه قصه های قديمی را آغاز می آردند، هم بود و هم نبود.

اين وقايعی

آه در اينجا تعريف می آنيم، هم رخ داده و هم رخ نداده

. پس شايد و شايد هم نه

.

پسری ده ساله از محله ی اسكاندال پوينت بمبئی، آيف پولی را در خيابانشان پيدا آرد

.

او از مدرسه

به منزل باز می گشت و تازه از اتوبوس مدرسه پياده شده بود

.

در اتوبوس مجبور بود در ميان

ازدحام و فشار بدن های عرق آرده و چسبناك پسرهای شورت پوشيده بنشيند و از سر و صدايشان

گوش هايش زنگ بزند، و از آنجا آه حتی آن روزها هم از خشونت، ضربه های آرنج و عرق بدن

بيگانگان گريزان بود، از آن سفر دور و دراز و پُردست انداز، اندآی به سرگيجه افتاده بود

.

بااين همه وقتی چشمش به آيف پول چرمی سياه افتاد آه آنار پايش بر زمين افتاده بود، سرگيجه اش

از بين رفت و هيجانزده با سرعت تمام خم شد و آيف را قاپيد، باز آرد و با شادی فراوان ديد آه پُر

از اسكناس است

.

آن هم نه فقط روپيه، بلكه پول واقعی، پولی آه می شد در بازار سياه و صرافی

های بين المللی عوض آرد

. بله، آيف پُر از پوند استرلينگ بود!

پوند استرلينگ آه از خود لندن، از

آن آشور افسانه ای آه ولايتش می گفتند و آن سوی آب های سياه دوردست قرار داشت، آمده بود

.

گيج از ديدن آن دسته ی قطور اسكناس خارجی، نگاهی به دُور و برش انداخت تا مطمئن بشود آسی

او را نديده است، و يك آن گويی رنگين آمانی از بهشت او را در بر گرفت

.

رنگين آمانی چون نفس

فرشتگان و يا دعايی برآورده شده آه درست در نقطه ای آه او ايستاده بود به پايان می رسيد

.

انگشتانش در حالی آه درون آيف به سوی اندوخته ی اسكناس پيش می رفتند، می لرزيدند

.

"

بده ببينم."

در سنين بالاتر به نظرش آمده بود آه پدرش در سراسر دُوران آودآی جاسوسيش را می

آرد و تمام حرآاتش را زير نظر داشته است

.

چنگيز چمچاوالا آه مردی درشت هيكل، ثروتمند و

صاحب مقام بود، با آن پيكر غول آسايش چنان نرم و سبك حرآت می آرد آه ناگهان پشت پسرك سر

می رسيد و مثل موی دماغ هر آاری را خراب می آرد

. او به اين آار عادت داشت.

هنگام شب

ناگهان ملافه را از روی صلاح الدين می آشيد و احليل شرم آورش را در مشت سرخش برملا می

آرد

.

به علاوه علی رغم بوی گند مواد شيميايی و آود آه هميشه از او برمی خاست، زيرا پدر

صلاح الدين بزرگترين توليدآننده ی اسپری ها و مايعات آشاورزی و آود شيميايی بود، بوی پول را

از يك صد و يك مايلی استشمام می آرد

.

چنگيز چمچا، آن مرد بشردوست، زن دوست و اهل لاس و

تفريح، آن افسانه ی زنده، نور هادی جنبش ملی، از آنار در باغ خانه اش بيرون پريده بود تا آيف

پول باد آرده را از ميان دست های ناآام پسرش بقاپد

. نصيحت آنان گفت: "

نه جانم، تو نبايد از

خيابان چيزی برداری

. زمين آثيف است و در هر صورت پول از آن هم آثيفتر است

."

روی آتابخانه ی چوب ساج چنگيز چمچاوالا، آنار رُمان ده جلدی شب های عرب ترجمه ی ريچارد

برتون آه رفته رفته طعمه ی آرم آتاب می شد، چراغی جادو قرار داشت

.

چراغی از مس و برنج

صيقلی آه نمونه ای از چراغ جادوی دلخواه صلاح الدين، و مأوای اجنه بود

.

انگار التماس می آرد

تا دستی به آن آشيده شود

.

در واقع چنگيز پيش داوری عميقی عليه آتاب داشت، به طوری آه

هزاران جلد از آن اشيای مضر را خريده بود تا با بی اعتنايی و خوانده نشدن تحقيرشان آند

.

در

مورد چراغ جادو هم نه خودش به آن دست می آشيد، نه اجازه می داد ديگران، حتی پسرش، پيشقدم

بشوند و به آن دست بكشند

. به پسر اطمينان می داد آه: "يك روز می دهم مال خودت باشد.

آن وقت

هر قدر دلت خواست به آن دست بكش و ببين چه به سرت می آيد

.

ولی در حال حاضر مال من

است

."

وعده ی چراغ جادو اين تصور را در آقا صلاح الدين برمی انگيخت آه روزی مشكلاتش به

پايان رسيده، ژرفترين آرزوهای قلبيش جامه ی عمل خواهد پوشيد و تنها آاری آه می بايست بكند

صبر است و انتظار

. تا اين آه واقعه ی آيف پول پيش آمده و جادوی رنگين آمان آارگر شد.

اما

برای او نه برای پدرش

. آن وقت ناگهان چنگيز چمچا سر رسيد و قلك طلا را ربود.

اين واقعه پسر

را مجاب آرد آه پدر سرانجام همه ی آمال و آرزوهای وی را لگدمال خواهد آرد

.

تنها راه چاره اين

بود آه خانه را ترك گويد و از آن لحظه با تمام وجود می خواست بگريزد و اقيانوس ها را ميان آن

مرد بزرگ و خويشتن حايل نمايد

.

صلاح الدين چمچاوالا سيزده ساله بود آه دريافت سرنوشت وی را به سوی آن ولايت سردسير آه

پُر از وعده های فرح بخش پوند استرلينگ بود و بسته ی اسكناس جادو به آن اشاره داشت می آشاند

و از اين رو بيش از پيش تحمل خود را نسبت به بمبئی خاك آلود و عامی با پليس های شورت

پوشيده، خيابان های چون نصف النهار، عشاق سينما، بی خانمان هايی آه گوشه ی خيابان می

خوابيدند، و فاحشه های آوازه خوان و پُرآوازه ی خيابان گرانت آه ابتدا رقاصه گان آيين پلاما در

آارانتاآا بودند ولی حالا در معابد آسل آننده ی هوس می رقصيدند، از دست می داد

.

ديگر آارخانه

های پارچه بافی، قطارهای محلی و شلوغی و ازدحام و فراوانی بی اندازه ی شهر حالش را به هم

می زد و دلش برای آن ولايت رؤياها، ولايت ميانه روی، توازن و اعتدال لك زده بود و شب و روز

در تب و تاب به سر می برد

. شعر آودآانه ی مورد علاقه اش حاوی علاقه به شهری بيگانه بود

.

آيجی قس

- آيجی آی- آيجی قسطن- چم آيجی طن- آيجی- قس طن- طنيه.

و بازی ای آه دوست

می داشت، نوعی بازی ردّ پای مادربزرگ بود آه وقتی نوبت به او می رسيد پشتش را به بچه ها

می آرد و تك زبانی، پنداری مانترايی

mantra]

تكرار يك سيلاب، واژه يا بيت مقدس آه در آيين

های هند و بودايی دعا محسوب می شود

.

پيروان اين اديان معتقدند آه اين واژه ها دارای خواص

عرفانی يا روحانی می باشند

. م. [

را زمزمه می آند، حروف جادويی شهر رؤياهايش را بر زبان می

آورد

. ال او ان- دی او ان-

و مادام آه دوستان به سويش سينه آش می رفتند، در پنهانی ترين زاويه

ی ذهنش ساآت و آرام به سمت لندن می خزيد

. حرف به حرف- ال او ان- دی او ان- لندن

.

چنان آه بعداً خواهيم ديد تحولی آه سبب شد صلاح الدين چمچا به صلدين چمچا مبدل شود، از مدت

ها پيش از اين آه او به نزديكی ميدان ترافالگار

Trafalgar Square]

يكی از مشهورترين ميدان

های شهر لندن

[. برسد و به غرش شيرهای آن گوش فرا دهد در بمبئی پير آغاز شد.

هنگامی آه تيم

آريكت انگلستان در استاديوم برايورن عليه تيم هند بازی می آرد، صلاح الدين دعا می آرد

انگلستان پيروز شود و ابداع آنندگان بازی مبتديان محلی را شكست دهند تا همه چيز نظمی شايسته

بيابد

. (

ولی بازی با نتيجه ی مساوی به پايان رسيد و هيچ يك از تيم ها برنده نشدند و البته مشكل

اصلی صلاح الدين يعنی آفريننده ی عليه مقلد و يا استعمارگر عليه مستعمره به ناچار لاينحل باقی

ماند

.)

در سيزده سالگی به سنی رسيده بود آه می توانست بی آن آه ننه اش آاستوربا

[Kasturba]

مراقب باشد روی سنگ های اسكاندال پوينت بازی آند و يك روز،

(باز هم يكی بود، يكی نبود)

قدم

زنان از خانه شان آه ساختمانی وسيع، نمك سود و فرسوده ناويا و اه هرآرآ ،اه نوتس اب و دوبوب ردپ یداش و رورغ ی هيام هآ ار غاب و دمآ نوريب دوب هدش انب یسراپ كبس هب شكچوآ یاه و د ،ديسر یم رظن هب ناياپ یب ،ديبات یم یصاخ زرط هب ديشروخ رون هآ اه بورغ یضعب

) غاب نيا زا یرايسب مان سآ چيه هن و نابغاب هن ،شردپ هن هآ ارچ دوب زيمآ رارسا ،هدشن لح یيامعم دننامتسناد یمن ار شناتخرد و ناهايگ (موق زا ديلقت هب هآ یلصا ی هزاورد زا ،تشاذگ رس تشپ یزوريپ اي مر سوروس سوميتس[Septimius Severus] روبع دوب هدش هتخاس ميظع یا هناقمحا وحن هب دمآ نيياپ دندوب هتخاس ايرد رانآ هآ یراويد زا ،تشاذگ رس تشپ ار نابايخ زيمآ نونج شحوت ،درآهن ماگ وگيم زا رُپ كچوآ یاه هچضوح و قارب هايس یاه گنس نهپ ی هرتسگ رب ماجنارس ودا . رد تآرح یب و تآاس تسد هب رتچ نادرم و دندرآ یم یداش و هدنخ شوپ نهاريپ یحيسم ناآرتخددندوب هداتسيا یبآ قفا . یدرم یهايس گنس یدوگ رد نيدلا حلاص یتوه[dhoti] هآ ديد ار شوپدوب هدش مخ اه هچضوح زا یكي یور . ار وا هبابس تشگنا اب درم و دروخ هرگ مه هب ناشهاگنارفدرب بل هب توكس ناشن هب ار تشگنا نامه دعب و دناوخ . هب ار رسپ یگنس یاه هچضوح زاروشدنار هبيرغ یوس :دوب جاع دياش شكنيع باق هآ دوب یناوختسا یدوجوم . نوچ و دش هقلح شتشگنادمآ شيپ یا همعط بلاق . مكحم ار شناهد تسد اب ،دز لغب ار وا درم ديسر نيدلا حلاص هآ نيمهو تفرگ یناوختسا و یتشوگ یوضع ات دنار شيناوختسا و ريپ یاهاپ نايم روز اب ار وا ناوج تسد دنآ سمل ار .دروخ یم بات و چيپ داب رد شيتوه . هتفرگن ارف ار زيتس و گنج زگره هآ نيدلا حلاصدروآرب یراچان زا ار درمريپ ی هتساوخ ،دوب . رود و درآ ار شتشپ یگداس هب هبيرغ درم تقو نآ وتشاذگ دازآ ار وا و دش

.

چيه اب زور نآ نايرج زا و تفرن تنيوپ لادناكسا یاه گنس تمس هب زگره نيدلا حلاص سپ نآ زاتفگن نخس سآ

. شردپ و دش دهاوخ ینتسارون نارحب راچد شردام هآ دوب نشور زور لثم شياربتسا هدوب شدوخ زا ريصقت تفگ دهاوخ ًلاامتحا.

به نظر او هرچه نفرت انگيز بود، هر آنچه در شهر

زادگاهش او را به خشم و ناسزا گويی وا می داشت، در آغوش استخوانی مرد غريبه نهفته بود و

حالا از چنگال آن اسكلت خبيث رهايی يافته بود، می بايست از بمبئی نيز بگريزد و جانش را به

درببرد

. واِلّا ترجيح می داد بميرد.

از اين رو فكرش را متمرآز آرد و هم خود را در هر حالتی آه

بود، حتی در اوقات غذا خوردن، مستراح رفتن و خوابيدن به آار برد تا به خودش بقبولاند آه می

تواند بدون آمك چراغ جادوی پدر به اين معجزه جامه ی عمل بپوشاند

.

خواب ديد از پنجره ی اتاق

خوابش به بيرون پرواز آرده و ناگهان آن پايين نه بمبئی، بلكه خود لندن را می بيند

.

بيگ بن، ستون

نلسون، لرد زتورن

.

ولی همانطور آه بالای آن آلانشهر پرواز می آرد، ديد ارتفاعش رفته رفته

آمتر می شود و تلاش فراوان و دست و پا زدنش وسط هوا بيهوده بود

.

بی اراده مارپيچ به سوی

زمين پيش می رفت و سقوطش هر دَم تندتر می شد تا اين آه نعره آشان با سر به سوی شهر، محله

ی سنت پل، پودينگ لين، خيابان تردنی دل

[Threadneedle Street]

روانه شد و مانند بمبی بر

شهر لندن فرو ريخت

.

*

هنگامی آه آن خواست ناممكن سرانجام جامه ی عمل پوشيد و پدر ناگهان پيشنهاد آرد آه صلاح

الدين برای ادامه ی تحصيل به انگلستان برود، با خود انديشيد

:

حتماً می خواهد شر مرا بكند و مرا از

سر وا آند، واِلّا اين پيشنهاد را نمی آرد

.

خوب واضح است ديگر، اما دندان اسب پيشكشی را آه نمی

شمارند

.

مادرش، نسرين چمچاوالا از گريستن خودداری آرد و در عوض شروع به دادن پند و اندرز

آرد و به وی هشدار داد آه

: "مثل آن انگليسی های آثيف نشوی ها.

توالت آه می روند خودشان را

با آاغذ پاك می آنند

. از اين گذشته داخل آب آثيف وان همديگر هم می روند."

اين افتراهای ناروا به

صلاح الدين ثابت آرد مادرش با همه ی توان می آوشد او را از سفر بازدارد

.

به همين خاطر علی

رغم عشق و علاقه اش پاسخ داد

: "اين حرف هايی آه می زنيد غير ممكن است.

انگلستان تمدن

بزرگی است و اين حرف ها چرند است

."

مادر طبق عادت لبخندی عصبی زد و به بحث ادامه نداد

.

بعداً با چشمان خشك زير طاق پيروزی

دروازه ايستاد و برای بدرقه ی صلاح الدين به فرودگاه سانتاآروز نيامد و در عوض آنقدر حلقه ی

گل به گردن صلاح الدين، تنها فرزندش آويخت آه پسر از رايحه ی سيرآننده ی عشق مادری دچار

سرگيجه شد

.

نسرين چمچاوالا آوچك اندام ترين و شكننده ترين زنان بود و استخوان هايی مانند تين آا

[tinka]

،

تكه های باريك چوب نقره ای داشت

.

از سنين نوجوانی به جبران آمبود جلوه ی ظاهريش ذوق و

شوقی در پوشيدن لباس های عجيب و غريب نشان می داد

.

نقش ساری هايش چشم گير و حتی جلف

و زننده بود

:

ابريشم زرد ليمويی با لوزی های درشت برودری دوزی شده، يا نقش سرگيجه آور و

پيچ پيچ آپ آرت

Op Art]

يكی از مكتب های هنری قرن بيستم آه در آن به حرآت در اشكال

واقعی، بالقوه و نسبی، اهميت ويژه داده می شود

.

بخشيدن فُرم بصری به اشكال گوناگون حرآت

توسط دو گروه از هنرمندان در سال ١٩۶٠ مورد بررسی قرار گرفت

.

در اين مكتب سطوح رنگين

ارزشی تازه يافت و اين اصل در ساخت های سه بعدی به آار رفت و به تخيل فضايی در هنر غنايی

نوين بخشيد

. [ و يا نقش عظيم لبی ماتيك زده آه گويی زمينه ی سفيد پارچه را بوسيده باشد.

و اما

آشنايان اين سليقه ی ترس آور را بر او می بخشيدند زيرا نسرين آن نقش های آورآننده را با سادگی

و نيكی به تن می آرد و صدايی آه از ميان آن پارچه های ناهماهنگ برمی خاست، ظريف، مردّد و

خوش آهنگ بود

. و همچنين به خاطر مهمانی هايی آه هر هفته در منزل برگزار می آرد

.

نسرين از زمان ازدواجش هر جمعه شب تالارهای منزل را آه همواره چون سردابه های خالی و

وسيع مقبره های خانوادگی تيره و دلگير بود از روشنی های پُرتلالو و دوستان زودرنج پُر می آرد

.

صلاح الدين هنگام آودآی اصرار داشت در نقش دربان آنار در بايستد و در آن حال باوقار و جدّی

به ميهمانان آراسته به جواهر خوش آمد می گفت و آنان نيز دستی بر سرش می آشيدند و آوچولو و

مامانی خطابش می آردند

. جمعه ها خانه پُر از هياهو بود.

نوازندگان و خوانندگان و رقاصان ولوله

ای برپا آرده، آخرين آهنگ های محبوب غربی را آه از راديو سيلان پخش می شد، اجرا می آردند

و در يك خيمه شب بازی خشن، راجای گلی رنگ شده سوار بر اسب خيمه شب بازی سر دشمنان

عروسكی را با شمشير چوبی و يا نفرين و لعنت می بُريد

.

با اين حال در بقيه ی روزهای هفته،

نسرين با احتياط در خانه می خراميد

.

زنی آبوتروار آه در آن فضای غم انگيز نوك پا راه می رفت،

گويی از برهم زدن آن سكوت سايه دار بيمناك بود و پسرش آه جای پای مادر قدم برمی داشت نيز

آن سبك راه رفتن را فرا گرفت، نكند صدای گام هايت جن يا عفريتی را آه شايد در خفا انتظار می

آشيد بيدار آند

.

*

در آن زمان پنج سال از روزی آه صلاح الدين جوان با حلقه های گل و هشدارهای مادر سوار بر

هواپيمای دو آلاس دی

- سی- ٨ به غرب سفر آرده بود می گذشت.

انگلستان در مقابل، پدرش

چنگيز چمچاوالا در صندلی مجاور و سرزمين مادری و زيبايی به زير پايش قرار داشت

.

صلدين

آينده نيز مانند نسرين نمی توانست به آسانی بگريد

.

در هواپيما آتاب داستان های علمی تخيلی را خوانده بود آه سفر ميان سيارات را نَقل می آرد

:

آتاب

پايه های ازيمف و سفرنامه ی مريخِ ری برادبری

[Ray Bradbury] . در عالم خيال دی- سی-

٨

را سفينه ی مادر می ديد آه

"برگزيدگان" را حمل می آند.

و آن وقت آن برگزيدگان خدا و انسان در

مسافتی غير قابل تصور، در سفری آه نسل ها به طول می انجامد با به آارگيری علم اصلاح نژاد

توليد مثل می آنند، به اين اميد آه شايد روزی بازماندگانشان در دنيايی شجاع و نو زير آفتابی طلايی

ريشه بگيرند

.

در اينجا متوجه شد آه بايد سفينه ی پدر باشد نه مادر، زيرا هر چه باشد آن بزرگ

مرد، ابو، پدر، آنجا بود

.

صلاح الدين سيزده ساله ترديدها و گله های اخير را به آناری نهاد و بار

ديگر غرق پرستش آودآانه ی پدر شد

. چرا آه پدرش را خيلی خيلی دوست می داشت.

در هر حال

تا وقتی فكرت شروع به رشد نكرده بود پدر فوق العاده ای بود

.

اما به محض اين آه با او وارد بحث

می شدی تصور می آردی آه ديگر دوستش نداری

. ولش آن حالا.

من او را متهم می آنم آه وجود

متعالی من است، چنان آه آنچه به وقوع پيوست شبيه به از دست دادن ايمان بود

...

بله، سفينه ی پدر،

در واقع سفينه ی رحم پرنده نبود بلكه ببيشتر به احليلی آهنين شباهت داشت آه مسافرانش چون مشتی

اسپرماتازوييد در انتظار فروريختن بودند

.

پنج ساعت و نيم اختلاف زمانی

- در بمبئی ساعتت را سر و ته ببند تا وقت لندن را بدانی.

سال ها

بعد، چمچا در ميان احساسات تلخش با خود گفت

:

پدرم، من او را به پشت و رو آردن زمان متهم می

آنم

.

آن ها تا چه مسافتی پرواز آردند؟ پنج و نيم هزار مثل آلاغ

. يا:

از هندی بودن به انگليسی شدن،

فاصله ای غير قابل اندازه گيری يا

:

نه چندان دور، چرا آه آن ها از شهری بزرگ برخاستند و بر

آلانشهری ديگر فرود آمدند

.

فاصله ی ميان شهرها هميشه اندك است، زيرا دهاتی ای آه صد مايل

را تا شهری آوچك طی می آند، فضای تهی تر، تيره تر، و مَهيبتری را می پيمايد

.

و اما چنگيز چمچاوالا هنگام بلند شدن هواپيما چه آرد

:

در حالی آه مراقب بود پسر آن را نبيند، دو

انگشت دو دستش را در هم پيچيد و شست هايش را دُور هم گرداند

.

وقتی در هتلی در چند قدمی محل قديم درخت تای برن

]

محلی در لندن قديم آه در آن گناهكاران را

به دار می آويختند

. م. [ مستقر شدند، چنگيز به پسرش گفت: "بگير، اين مال تو است."

و دستش را

دراز آرد

. آيف چرمی سياهی در دست داشت آه در هويّتش جای هيچ شك و شبهه ای نبود.

حالا

ديگر مرد شده ای

. بگير

.

ولی پس دادن آيف توقيف شده، با همه ی اسكناس های آن يكی از دام های آوچك چنگيز چمچاوالا

بود و صلاح الدين در سراسر زندگی در اين دام ها افتاده بود

.

از اوان آودآی هر گاه پدرش می

خواست او را تنبيه آند، يك بسته شكلات يا قوطی پنير آرافت يا چيز آوچك ديگری برايش هديه می

آورد و همين آه صلاح الدين برای گرفتنش پيش می آمد، او را بغل می زد و با خشم و تشر می

گفت

: "ای خر. هر بار يك تكه هويج آافی است تا خودت را به هَچَل بياندازی، هان؟

"

در لندن نيز صلاح الدين آيف پيشكشی را گرفت و اين هديه را آه نشان رسيدن به سن رشد بود

پذيرفت ولی پدر گفت

: "

حالا آه برای خودت مردی شده ای، تا وقتی در لندن هستيم مسؤوليت پدر

پيرت را به گردن بگير، در اين مدت صورت حساب ها را تو می پردازی

."

ژانويه ی ١٩۶١

.

سالی آه ولو اين آه آن را سر و ته نگه داری، بی شباهت به ساعت تغيير نخواهد

آرد

. زمستان بود و صلاح الدين چمچاوالا در اتاق هتل می لرزيد، ولی نه از سرما.

او از وحشتی

آه سراپای وجودش را فرا گرفته بود برخود می لرزيد

.

آخر گنجينه ی طلايش ناگهان به نفرين

جادوگر مبدل شده بود

.

دو هفته ای آه تا رفتن به مدرسه ی شبانه روزی در لندن به سر برد به آابوس خرج و دخل و

حساب و آتاب مبدل شد

.

زيرا منظور چنگيز دقيقاً همان چيزی بود آه گفته بود و در تمام طول آن

مدت يك بار دست به جيب نكرد و صلاح الدين ناچار شد قيمت لباس های لازم، مثل يك بارانی

فاستونی آبی هشت دآمه و هفت دست پيراهن راه راه آبی و سفيد مارك وان هوسن با يقه های نيمه

آهاری جُداشو را آه چنگيز وادارش می آرد هر روز بپوشد تا به دآمه ی يقه اش عادت آند، خودش

بپردازد

.

يقه آنقدر شق بود آه صلاح الدين احساس می آرد انگار آارد آندی را درست زير سيب آدم

تازه سبز شده اش می آشند

.

از آن گذشته ناچار بود طوری خرج آند آه پول آافی برای پرداخت

صورتحساب هتل و ساير چيزها باقی بماند

.

از اين رو چنان مشوش بود آه از پدرش نخواست به

سينما بروند

. حتی يك فيلم.

حتی فيلم جهنم اهالی سنت تری نی ين را هم نديدند، و يا اين آه در

رستوران غذا بخورند

.

حتی يك وعده خوراك چينی هم نخوردند و سال ها بعد تنها چيزی آه از

نخستين دو هفته ی وُرودش به ال

او ان، دی او

ان عزيز به ياد می آورد، اسكناس و سكه

های پول خُرد بود

. پوند، شيلينگ و پنس.

وضع صلاح الدين مانند شاگرد چاناآيا شاه فيلسوف

[Chanakya]

بود آه از آن مرد بزرگ پرسيد منظورش از اين گفته چيست آه انسان می تواند در

جهانی آه زندگی می آند باشد و نباشد و پاسخ شنيد آه آوزه ای را برمی داری و آن را پُر آب آرده

از ميان جماعتی آه جشن گرفته اند طوری حمل می آنی آه قطره ای آب بر زمين نريزد، زيرا در

آن صورت مجازاتت مرگ خواهد بود

.

شاگرد در پايان آار قادر نبود جشن و سُرور آن روز را

توصيف آند زيرا همه ی حواسش متوجه آوزه ای آه به روی سر حمل می آرد بود و چون آوری

از ميان مردم گذشته بود

.

در آن روزها چنگيز چمچا بسيار آرام بود و ظاهراً حتی به خوردن و نوشيدن نيز التفاتی نشان نمی

داد و هيچ آاری جز تماشای تلويزيون انجام نمی داد و از اين آه دايماً گوشه ی اتاق نشسته، چشم به

تلويزيون دوخته بود شاد می نمود، به ويژه وقتی برنامه ی فلينت استون ها

[the Flintstones]

روی پرده می آمد

. به پسرش گفته بود: "آخر اين ويلما بی بی مرا به ياد نسرين می اندازد."

صلاح

الدين آوشيد با روزه گرفتن همراه پدر و در مدتی طولانی تر از او بلوغش را اثبات آند، اما هرگز

نتوانست آن را به آخر برساند و وقتی درد گرسنگی شدت می گرفت از هتل خارج می شد و به دآه

ی ارزان قيمت نزديك آه جوجه ی سرخ شده ی حاضری می فروخت می رفت

.

جوجه های روغنی،

آويخته در پشت ويترين، آهسته روی سيخ هايشان می چرخيدند

.

وقتی جوجه به دست وارد سالن

وُرودی هتل شد، احساس شرم آرد

.

چون مايل نبود آارآنان هتل آن را ببينند، به ناچار داخل

فاستونی هشت دآمه چپاند و در حالی آه بوی گند جوجه ی سرخ شده از تمام هيكلش به مشام می

رسيد، با بارانی باد آرده و چهره ی سرخ سوار آسانسور شد و بالا رفت

.

با جوجه ی هشت دآمه

زير نگاه خيره ی بيوه زنان و آسانسورچی ها، خشمی آشتی ناپذير آه با گذشت بيش از ربع قرن

همچنان در سينه اش می سوخت، در درونش متولد شد

.

خشمی آه احساس آودآانه ی پرستش پدر را

همراه با احساسات مذهبی در وجودش به نابودی آشيد و از وی مردی ساخت آه منتهای آوشش را

برای بی نيازی از خدا، هر گونه خدايی به آار بست

.

آوششی آه به خواست درونی اش، تمايل تبديل

شدن به آنچه پدرش هرگز نبود و نمی توانست باشد، يعنی مبدل شدن به يك انگليسی تمام عيار، دامن

می زد

. بله يك انگليسی.

اگرچه آنچه مادرش گفته بود صحيح از آب دربيايد و در توالت ها فقط آاغذ

گذاشته باشند و بعد از ورزش تنها آب ولرم و چرك و صابونی برای شستشو در دسترس باشد و

اگرچه مفهومش گذراندن مابقی عمر در ميان درختان لخت زمستانی باشد آه نوميدانه به اندك ساعت

های نور آدر و آبكی چنگ می زنند

.

در شب های زمستان صلاح الدين آه تا آن زمان هميشه با

ملافه می خوابيد، زير آوهی از پشم چون يكی از شخصيت های اسطوره ای می نمود آه به دستور

خدايان به تحمل سنگی بر روی سينه محكوم شده باشد

. ولی اشكالی نداشت.

در عوض انگليسی می

شد

.

ولو اين آه همكلاسی ها، با شنيدن لهجه اش نيشخند می زدند و اسرارشان را به او بروز نمی

دادند، چرا آه اين آنار گذاشتن ها او را بيش از پيش در تصميمش پابرجا می آرد

.

در آن هنگام بود

آه دست به عمل زد و ماسك هايی را پيدا آرد آه اين ياروها می شناختند

:

ماسك های مردمان رنگ

پريده يا ماسك های دلقكی

.

تا اين آه همه را فريب داد و سرانجام او را ميان خود پذيرفتند و تصور

آردند آه

"از خودمان است."

صلاح الدين به شيوه ی انسانی حساس آه گوريل ها را تشويق و اغوا

می آند تا او را چون عضوی در گروهشان بپذيرند، و همراه با نرمی و نوازش موز در دهانش

بچپاننند، آن ها را فريب داد

.

(

بعد از اين آه آيفی را آه روزی در انتهای رنگين آمان يافته بود خالی آرد و آخرين صورتحساب

را پرداخت، پدرش گفت

: "

حالا ديدی؟ خودت از عهده ی همه ی آارها بر آمدی، من از تو يك مرد

ساخته ام

." ولی چه جور مردی؟ اين چيزی است آه پدرها هرگز نخواهند دانست.

از پيش نمی دانند

و زمانی می فهمند آه ديگر خيلی دير است

.)

تازه مدرسه را شروع آرده بود آه روزی هنگام صبحانه نوعی ماهی دودی در بشقابش ديد و

همانطور آه روی صندلی نشسته بود به آن خيره ماند

. نمی دانست از آجای ماهی بايد شروع آند

.

سرانجام لقمه ای از آن را به دهان برد

. پُر از تيغ های ريز بود.

همه را از دهانش در آورد ولی لقمه

ی بعدی هم همانطور بود

. در سكوت رنج می آشيد و همشاگردی هايش تماشايش می آردند.

حتی

يكی از آن ها نگفت بگذار نشانت بدهم، ماهی را اينطور بايد خورد

.

نود دقيقه طول آشيد تا همه ی

ماهی را خورد

. اجازه نداشت تا پايان آار از پشت ميز برخيزد.

آن آخرها بدنش به لرزه درآمده بود

و اگر می توانست حتماً می گريست

. آن وقت اين فكر به ذهنش رسيد آه درس مهمی گرفته است

.

انگلستان ماهی دودی ای بود آه مزه ای خاص و تيغ و استخوان فراوان داشت و آسی هرگز به او

نمی آموخت آه آن را چگونه بخورد

. به اين نتيجه رسيد آه آدم لجباز و آله خری است و قسم خورد

:

"

به همه شان نشان می دهم. حالا می بينيد." خوردن ماهی دودی اولين موفقيتش بود.

نخستين گام در

راه فتح انگلستان

.

می گويند ويليام فاتح با خوردن مشتی خاك فتح انگلستان را آغاز آرد

.

*

پنج سال بعد مدرسه را ترك گفته به خانه بازگشت

. در انتظار آغاز دانشگاهی در انگلستان بود.

در

اين مدت تحول و تبديلش به يك ولايتی

[Vilayeti] رو به پايان بود.

نسرين در برابر پدر سر به

سرش می گذاشت و می گفت

: "

ببين چه خوب شكايت می آند، نسبت به همه چيز انتقادهای بزرگ و

اساسی دارد

.

می گويد بادبزن های سقفی شل شده اند و بعيد نيست هنگام خواب از آن بالا بيفتند و

سر از بدنمان جدا سازند

.

غذاها

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر